اندیشه کردن به این که چه بگویم، بهتر است از پشیمانی از این که چرا گفتم . سعدی علیه الرحمه
کسی که ندای درونی خود را می شنود، نیازی نیست که به سخنان بیرون گوش فرا دهد . مولانا جلال الدین بلخی
اندیشه کردن به این که چه بگویم، بهتر است از پشیمانی از این که چرا گفتم . سعدی علیه الرحمه
" خیلی وقت شناس بود . تو می توانستی آفتاب را با او تنظیم کنی! " . کریستوفر فری
من جز یک چیز نمی دانم و آن این است که هیچ چیز نمی دانم . سقراط
هر آنچه را که می توانید انجام دهید ، و یا در رؤیای خود می بینید که قادر به انجام آن هستید شروع کنید ، جسارت در بطن خود، نبوغ و قدرت جاودانه ای را نهفته دارد . گوته
سعادت دیگران بخش مهمی از خوشبختی ماست. ارنست رنان
زمانی دراز نگرانیم که چگونه زنده بمانیم، بعد خود را دل مشغول چگونه نمردن می کنیم این است تمایز هوشمندانه. فروید
ما باید طبیعت را به چشم مادرمان بنگریم و با آرامش خودمان را به او تسلیم کنیم تا بتوانیم خیلی راحت احساس کنیم که به جهان باز می گردیم همانطور که همه موجودات دیگر باز می گردند.همه ما در حقیقت جزء جدایی ناپذیر این کلیم. طغیان عبث است، ما باید خودمان را به این جریان بزرگ واگذاریم . هرمان هسه
هیچکس حق ندارد وظایف خود را فدای تمایل دل خویش کند، اما دست کم باید این حق را به دل داد که هنگام عمل به وظایف خویش خوشنود نباشد . رومن رولان
دوستان نظر یادتون نره
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتنم دل شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
سلام دوستان
میخوام یه دومین جدید و دات کام واسه وبلاگ بزنم یعنی دات کام بشیم به شکر خدا.
از شما میخوام که کمکم کنید یعنی به لینک زیر برید و فقط آدرس ایمیل و یه پسورد رو وارد کنید و ثبت نام کنید .بعد از اینکه 9 نفر ثبت نام کردن یه دومین جدید به من میدن و شما هم که ثبت نام کردین بعد از اینکه 9 نفر از طریق لینک شما ثبت نام کردن یه دومین دات کام و بدون پسوند و رایگان به انتخاب خودتون بهتون میدن.
پیشاپیش از همکاری شما ممنون
شعر زیبای پریا از احمد شاملو که داریوش هم این شعر رو خونده.من توصیه میکنم حتما این شعر رو بخونید و به آهنگش هم که داریوش خونده گوش بدین.
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.
زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.
گیس شون قد کمون رنگ شبق
از کمون بلن ترک
از شبق مشکی ترک.
روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.
ادامه مطلب ...
و حدس میزنم شبی مرا جواب می کنی!
و قصر کوچک دل مرا خراب می کنی!
سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای!
ولی برای رفتنت عجب شتاب می کنی!
من از کنار پنجره تو را نگاه می کنم!
و تو به نام دیگری مرا خطاب می کنی!
چه ساده در ازای یک نگاه پاک و ماندنی!
هزار مرتبه مرا ز خجلت آب می کنی!
به خاظر تو من همیشه با همه غریبه ام!
تو کمتر از غریبه ای مرا حساب می کنی!
و کاش گفته بودی از همان نگاه اولت !
که بعد من دوباره دوست انتخاب میکنی!