ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...
دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد
سلام اول از هر چیزی خسته نباشید میگم به نازی ومسعوده ومیلاد جان.واقعا داستان جلبی بود اشک ادمو در میاره
یکی از بهترین داستانها بود
داشتم عکس خودم را می کشیدم
خودِ تنهایم را
آن وقت بود که فهمیدم
من ِ بدون تو چقدر تنهاست
عکس تو را هم کشیدم
تو ِ بی من
آن وقت بود که فهمیدم
چقدر فاصله است بین
من ِ بی تو و تو ِ بی من .....
خیلی قشنگ بود
خیلی قشنگ بود،اشکم در اومد
واقعا محشر بود دست مغز گلت درد نکنه نمیدونم چی بگم اشکم در اومد
سلام چه وبلاگ قشنگی داری واقعا لذت بردم به وبلاگ منم یه سر بزن
گریه ام گرفت.وبلاگ قشنگی دارین مرسی
من واقعا خوشم اومد. خداییش گریه کردم.
فقط گریه کردم
چون حسش رو بهتر از همه درک کردم
وبلاگت عالی هست اشکم در اومد ...
خیلی متاثر شدم...
این دیگه محشر بود
میخوام همکاری کنم فقط یه سوال حتما باید مطلب اموزنده باشه دکلمه نیشه گذاشت؟
منتظر جوابتون هستم در ایمیلم
سلام مسعودجان.عالی بوددست مریضا.این شعروخیلی دوست دارم لطفابذارتووبلاگت تا بقیه هم استفاده کنن (بیا تا لیلی و مجنون شویم.افسانه اس با من/بیابامن به شهرعشق رو کن.خانه اش با من/بیا تا سربه روی شانه هم رازدل گوییم/اگرمویت چوروزم شدپریشان.شانه اش با من/سلام ای غم سلام ای اشنای مهربان دل/پرپروازواکن چون پرستو.لانه اش با من/مگودیوانه کوزنجیرگیسورا زهم واکن/دل دیوانه.دیوانه.دیوانه اش با من/دراین دنیای وانفسای حسرتزای بی فردا/خدایا عاشقان را غم مده.شکرانه اش با من)
سلام میلاد مسعود ونازی عزیزم
داستان های کوتاتون خیلی قشنگه دستتون دردنکنه
خیلی دوستون دارم
مراازبچگی احساس دادند
به من درس محبت یاد دادند
کلیدقفلهایم را از اول
به دست حضرت عباس دادند
دوستدارهمیشگی شما ف-ح
سلام قربونتون برم دستتون دردنکنه واقعاٌ داستان خوبی بودممنونم
دردنیایی که مردانش عصا ازکورمیدزدندمحبت راکجاجستجوبایدکردای خدا حقیقت چیست؟
دوستدارشما ف-ح
Sallam...
kheili ghashang bood.
سلام واقعا بی نهایت عالی عالی عالیه هر چی از خوبیو زیبای بگم باز هم کمه حرف نداره جسارتن میخواستم اجازه بگیرم از مطالب داستان و شعر هاتون استفاده کنم امیدوارم هر جا در هر حالی هستید همیشه شاد پرنشاط سر افرازه موفق باشید
خیلی داستانه زیبایی بود ممنون
مرسی خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی عالی بود
خیلی خوب بود ممنون مسعود
واقعا تحسین برانگیز بود.
اشک من رو هم در آورد. عالی بود عالی
کاش همه ما با دید باز و با قلبی مهربون به همه بچه های سرزمینمون نگاه کنیمُُ. محبت کنیم و عشق بورزیم
بسیار عالی بود و تحت تأثیرم قرار داد
زیبا بود....امیدوارم همیشه زیبا بنویسید.....
to donyaye vagheyi ham hamchin chizayi hast bayad bepazirim ke zod ghezavat nakonim
delam baraye on sara kocholoye bichare misoze ke ba tamame kochikish darde nadario hes karde
vebe ghashangi dariiin
omidvaram dar hame hal hamishe movafagh bashin........