ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
این شعر زیبا رو یکی از همراهان عشقستان به نام مهدی برای ما فرستاده...
چه غم دارد ز خاموشی درون شعله پروردم
که صد خورشید آتش برده از خاکستر سردم
به بادم دادی و شادی ، بیا ای شب تماشا کن
که دشت آسمان ... دریای آتش گشته از گردم
شرار انگیز و توفانی ، هوایی در من افتاده ست
که همچون حلقه ی آتش درین گرداب می گردم
به شوق لعل جان بخشی که درمان جهان با اوست
چه توفان می کند این موج خون در جان پر دردم
وفاداری طریق عشق مردان است و جانبازان
چه نامردم اگر زین راه خون آلود برگردم
در آن شب های توفانی که عالم زیر و رو می شد
نهانی شب چراغ عشق را در سینه پروردم
بر آری ... ای بذر پنهانی سر از خواب زمستانی
که از هر ذره دل آفتابی بر تو گستردم
ز خوبی آب پاکی ریختم بر دست بد خواهان
دلی در آتش افکندم ، سیاووشی بر آوردم
چراغ دیده روشن کن که من چون سایه شب تا روز
ز خاکستر نشین سینه آتش وام می کردم