ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
این شعر قشنگ رو یکی از دوستان به نام محمدحسین برای ما فرستاده...
باید که معنا می شدی ای عشق بی معنای من
تا که نیایی تو به سر در واپسین غم های من
من مست و شیدا بودم و تو طعنه بر من می زدی
من حرف ماندن می زدم تو حرف رفتن می زدی
عشق من در سفر عشق خطر باید کرد
سینه را بر سر مقصود سپر باید کرد
از شب و ظلمت و از ظلم نباید ترسید
تا به خورشید فقط ذکر سحر باید کرد
به وصال دل از این راه خبر باید داد
و جهان را هم از این راز خبر باید کرد
تیغه ی درد اگر از رگ و جان داشت گذر
عاقبت از لبه ی تیغ گذر باید کرد
عشق من در سفر عشق خطر باید کرد
موج در موج اگر شاهد دریا با شیم
قطره قطره به دل دوست اثر باید کرد
از سفر جز هنر عشق نباید آموخت
از دل خود به دل دوست سفر باید کرد
عشق من در سفر عشق خطر باید کرد
یار من چرخ به دلخواه نخواهد چرخید
تا بدانی به چه تدبیر هنر باید کرد
فتح این قله ی آزاد به آسانی نیست
عشق من در سفر عشق خطر باید کرد