شعر عاشقانه

شعر و عکس عاشقانه عشقستان دوبیتی تک بیتی زیبا قصیده رباعی

شعر عاشقانه

شعر و عکس عاشقانه عشقستان دوبیتی تک بیتی زیبا قصیده رباعی

سحر آمد

 

 

سحر آمد

اندکی چند کنارم بنشست

خبری تازه برایم آورد

خبر از صبح امید

خبر از خنده ی سیر

خبر از دوری شبهای پلید ...

خبر از هاله ی نوری پر غم

نفسی شاد شدم

لحظه ای دیر سراسیمه گذشت

سنگ بگرفتم و بر آینه ی خویش زدم

گذر از آتش وجدان کردم

از خودم طرد شدم

با خودم ماندم و بر خود که تنسّم کردم

چیزی از عشق ندیدم

خبر از ایمان نبود

آن که هر روز دم از فاتح و مُصلح می زد

لوده ای بیش نبود

ایستادم

و به هر رایحه اش

کز پس باغی از عرفان آمد

سلامی کردم

و به هر سجده ی سبزش

و به هر خوشه ی ایمان قسمی یاد نمودم

که دلش را پس از این شاد کنم
  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد