
در سرزمین پروانه ها افسانه ای وجود دارد در مورد پروانه ای پیر. یک شب وقتی که پروانه پیر هنوز بسیار جوان بود، با دوستانش پرواز می کرد. ناگهان سرش را بلند کرد و نوری سپید و شگفت آور را دید که از میان شاخه های درختی آویزان است. در واقع، این ماه بود. ولی چون تمام پروانه ها سرگرم نور شمع و چراغ های خیابان بودند و همیشه به دور آنها می گشتند، قهرمان با دوستانش هرگز ماه را ندیده بود.
با دیدن این نور یک پیمان ناگهانی و محکم در او پیدا شد: من هرگز به دور هیچ نور دیگری به جز ماه چرخ نخواهم زد. پس هر شب، وقتی پروانه ها از مکان های استراحت خود بیرون می آمدند و به دنبال نور مناسب می گشتند، پروانه ما به سمت آسمان ها بال می گشود. ولی ماه، با این که نزدیک به نظـر می رسید، همیشه در ورای ظرفیت پروانه باقی می ماند. ولی او هرگز اجازه نمی داد که ناکامی اش بر او چیره شود و در واقع، تلاش های او هر چند ناموفق چیزی را برایش به ارمغان می آورد.
برای مدتی دوستان و خانواده و همسایگان و ساکنان سرزمین پروانه ها همگی او را مسخره و سرزنش می کردند. ولی همگی آنها با سوختن و خاکستر شدن در اطراف نورهای جزیی و در دسترسی که انتخاب کرده بودند در مرگ از او پیشی گرفتند.
ولی پروانه پیر در زیر درخشش سپید و خنک معشوق در سن بسیار بالا از دنیا رفت.
درود بر تو وبلاگ نویس عزیز
برات آرزوی موفقیت می کنم
میدونی بعضی سایت ها هستند که کاربردی اند به عبارتی کار بقیه رو راه میندازند من تو رو به یکی از این سایت ها دعوت می کنم
سایتی که که اکثرا کاربران اینترنتی یه روزی لازمشون میشه
www.teetraj.com آدرسش رو به خاطر بسپار چون یه روزی حتما لازمت میشه
اگه مایل بودی منو با نام پدر تیتراژ ایران لینک کن بعد بهم خبر بده
منتظر حضور گرمت هستم
سلام اول از همه چی اون بازدیدهای ۱۳۰۰نفریتون تو یه روز چی شد کجارفت بعد شما چرا اینقدر دیر اپ میشید دیگه لطفا عکسای تکراری هم نذارید جواب بدید ممنون میشم
چقدر زیبا .....واقعا که معشوق واقعی هیچوقت باعث آزار تو نخواهد شد