شعر عاشقانه

شعر و عکس عاشقانه عشقستان دوبیتی تک بیتی زیبا قصیده رباعی

شعر عاشقانه

شعر و عکس عاشقانه عشقستان دوبیتی تک بیتی زیبا قصیده رباعی

شعر بسیار عاشقانه وجذاب صدای پای تو

 

 

من به خاطر می آورم آسمان سیاه را

روشنایی در اطراف من

من به خاطر می آورم انعکاس فلش

از زمانی که شروع شد و تار شد

مثل شروع یک نشانه که در آخر مرا پیدا میکند

و صدای تو که من تمام مدت به آن گوش میدهم

و به من نشان بده شایسته ی چه هستم

پس به من دلیلی بده تا اثبات کند اشتباه من را

تا این خاطره را پاک کند

اجازه بده زیر آب برم

از فاصله ی چشمان تو

نشان بده دلیلی

برای افتادن در این چاله

تا وصل شویم به فضای بیرون

بگذار آنها دروغ هایشان را تمام کنن

در کنار این تقسیم جدید

اینجا هیچ چیز نیست

اما حافظه ها گرفتار شده اند

مکانی برای نشان دادن وجود ندارد

همه جا خاکستر نشسته به جای برف

و ما در داخل غار نشسته ایم

و صدای تو در ذهن من است  

دوستان نظر یادتون نره...ممنون

شعر عاشقانه فوق العاده زیبای (بی سر و سامون رفیق بغض جاده )


نه اشتباه نکن این یه شعر عاشقونه نیس/ تصور کن یه مرد و با چشمای خیس 

نمیخوام نباید تو شعرم به تو جسارت کنم/ نباید حس عشقو تعبیر به اسارت کنم

شکسته میرم امشب بانو خدانگه دارت/ اگر چه میشکنه اون دل سبز و سپیدارت 

واسه من که پنجره یه آرزوی مبهم بود/ ولی تو پنجره باشه تموم دیوارت

ببخش منو اگه بوی زخم چرکینمو/ زجه های کبودم میشه موجب آزارت 

دیگه صدای گریه ی بی وقتم نمیشکنه/ سکوت سرد و پر از انبساط افکارت

خیلی انتظار کشیدم که شاید بیای/ باز برای بدرقم با اون لباس گلدارت

ودل خوشم کنی با یه دروغ مصلحتی/ که میشه شاید بازم بیام برای دیدارت

ولی چه فایده که خوابت عجیب سنگین بود/ صدای خاطره هامون که نکرد بیدارت

میگن روزه گرفتی و دیگه غزل نمینوشی/ بمونه این آخرین غزلم واسه افطارت

شکسته میرم و خاطرات سبز تو رو/ به یادگار میبرم امشب خدانگهدارت

(بی سر و سامون رفیق بغض جاده/ بی همه چیز شد به جز این عشق ساده)

هر چی لب تو دنیاس مجیز تورو میگن/ تو که بی لب زاده شده بودی ستمگر

هر چی دست تو حسرت دامن تو/ تو آخرین جوابی واسه یه خواست بی ثمر

تعبیر یه خوابی که تو ذهنی خستس/ اون آخرین در نجاتی که همیشه بستس

تو یه تکرار خسته ای که فقط یکبار/ وحدت اون دردایی هستی که بیشمار

من تو اسم تو تجزیه شدم بانو/ تجربه کن منو تو یه مرگی دوباره

شعری که خون تو حسرتت لخته میشه/ آخرین وارث نسل عشق اخته میشه

منو تو این هجرت غمگینم بدرقه کن/ تموم واژه ها رو تو ذهنت دغدغه کن

بزار تکثیر نگاه تو بشم بانو/ اسم حقیرم و رو زبونت لقلقه کن

واسه کسی که خراب عمری زیر آوارت/ آخرین جمله همینه خدا نگه دارت


جملات آموزنده عاشقانه و خواندنی لازم است گاهی


لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی
ببینی باز هم می‌خواهی به آن خانه برگردی یا نه؟


لازم است گاهی از مسجد و کلیسا بیرون بیایی و ببینی
پشت سر اعتقادت چه می بینی ترس یا حقیقت؟


لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی، فکرکنی
که چه ‌قدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است؟


لازم است گاهی درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را
نوازش کنی، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در
وجودت هست یا نه؟


لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی، گوگل و
ایمیل و فلان را بی‌خیال شوی، با خانواده ات دور هم
بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی
زندگی فقط همین آهن‌پاره‌ی برقی است یا نه؟


لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک
انسان محتاج تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو
برنده ای یا بازنده؟

لازم است گاهی عیسی باشی,ایوب باشی
انسان باشی
ببینی می‌شود یا نه؟


و بالاخره لازم است گاهی از خود بیرون آمده و
از فاصله ای دورتر به خودت بنگری و از خود بپرسی که
سالها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم
آیا ارزشش را داشت؟

مادر روزت مبارک...

 

 

روز مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری! روز مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ،دلواپسی! روز مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری ! روز مادر یعنی بهانه  بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد روز مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن  او که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود روز مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن....       

  مادرم روزت مبارک...

یه مَرد بود یه مَرد(به یاد ناصر حجازی)


یه مَرد بود , یه مَرد ...


یـه مرد که واژه مـــرد رُ  روســفید کــرد

یه مرد که مرگ  رُ واسه انسان بعید کرد

 

یک دشت بود که کوه پیشش زانو زد

یک مرد به شکل اسطوره ای هر درد

 

خط بطلانی بود روی تز سقوط عشق

تــمام واژه هــا رو دوباره تعبـیر کرد

 

پر گرفت و تو اوج قصه مرثیه نخوند

او آبُ آتش رو تو شعر بغل هم نشوند

 

گم نشد ، چشماش رو مرگ اقاقیا نبست

نشست، اما وقتی پاش رو زدن نشست

 

او خم نشد ، تو اوج و ایستاده مرد 

از خورشت درگاه ضحاکی نخورد

"به یاد ناصر حجازی که بهترین اسطوره ام بود و در سوگش گریستم"