ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
نوشته شده توسط دوستمون آقا حسین
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست
گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
باید که سفر کرد به محبوب رسیدن
اما نتوان کرد دگر قافله ای نیست
این شعر بسیار زیبا رو حسین عزیز برای ما فرستاده...
آهی کشد آهی کشد ناله و سودا می کند
از بهره غم وی می خورد شاید که آرامش شود
گر غم خورَد چرخی زند در آسمان ها و زمین
راهی رود خطی کشد بر گیسویِ آن مه جبین
آن مه جبین لیلای اوست از کودکی شیدای اوست
در پیچ و تاب زندگی تا مرگ او هم پای اوست
برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه ، قدرت و جرات لازم است. و گرنه هر ماهی مرده ای هم می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند.
صدایت را می شنوم به گاه دلتنگی هایم:
"می فهمی دارم به چشمات نگاه می کنم"
و اینک تو کلامم را بشنو:
"می فهمی که دلتنگت شده ام "
بی انصافیست صدایت را دریغ کردن
بی انصافیست
اما عزیزم این دلتنگی جنس دیگری دارد
تو را در کنار خود حس می کنم
اما دستانم نمی تواند وجودت را لمس نماید
بی انصافیست
نه؟؟؟
تو گمان نمی کنی بی انصافی است
یادم می آید از من پرسیدی می توانم دوریت را تحمل کنم
گفتم خواهم گریست
و تو مرا به صبر فراخواندی
گفتم بخاطر تو صبر خواهم کرد
صبر خواهم کرد، اما
اما قول بده اگر آمدی نپرسی سرخی چشمانم و التهاب پلک هایم برای چیست...
خداوندا ، از عشق امروزمان چیزی برای فردا کنار بگذار...
نگاهی ، یادی ، تصویری ، خاطره ای..
برای آن هنگام که فراموش خواهیم کرد که روزی چقدر عاشق بودیم ...
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطرهات طلاست
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم!
با من ازدواج میکنی؟
اشک گفت:
ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!
تو چقدر سادهای
خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله میشوی
چرک میشوی و تکهای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی کجاست!
تو فقط
دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشهای کنار جعبهاش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید خونِ درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکهای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود
دانههای اشک کاشت...
...مثل من...
سفری باید کرد .......
تا به عمق دل یک پیچک تنها
که چرا اینچنین سخت به خود می پیچد
شاید از راز درونش بشود کشفی کرد
شاید او هم به کسی دل بسته ست