دارا جهان ندارد
ســـــارا زبان ندارد
بابا ستاره ای در
هفت آسمان ندارد!
کارون ز چشمه خشـــــــکید
البرز لب فرو بــست
حتــــــــــا دل دماوند
آتش فشــــان ندارد
دیو ســــیاه دربــند
آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو
گرز گــــــــران ندارد
روز وداع خورشید
زاینده رود خشکید
زیرا دل سپاهان
نقــــش جهان ندارد
بر نام پارس دریا
نامی دگــــــر نهادند
گویی که آرش ما
تیـــر و کمان ندارد
دریای مازنـــی ها
بر کام دیگران شد
نادر ز خاک برخیز
میهن جـــوان ندارد
دارا!کجای کاری
دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند
دارا جهــــان ندارد
آییم به دادخواهی
فریادمان بلند است
اما چه ســــــــــود
اینجا نوشیروان ندارد
سرخ و سپید و سبز است
این بیــــــرق کیانی
اما صد آه و افسوس
شـــــیر ژیان ندارد
کوآن حکیم توسی
شهنامه ای سراید
شاید که شاعر ما
دیگر بیـــــان ندارد
هرگز نخواب کوروش
ای مهــــــرآریایی
بی نام تو،وطن نیز
نام و نشـــان ندارد
من از کرامت دونان ،خوشم نمی آید
من از محبت نادان،خوشم نمی آید
از این مجسمه،از این کوه یخ،از این مرداب
من از طبیعت بی جان،خوشم نمی آید
به قول حافظ اگر دست اهرمن باشد
من از نگین سلیمان خوشم نمی آید
مرا به باده در انظار خلق دعوت کن
من از تخلف پنهان،خوشم نمی آید
به پیش آیینه ها پشت پات می بوسم
من از روابط پنهان ،خوشم نمی آید
زیارت تو مرا آرزوی دیرین است
ولی ز نخوت دربان،خوشم نمی آید
اگر بناست ببارد به روی اقیانوس
من از لطافت باران،خوشم نمی آید
ز بس که خدعه و نیرنگ دیده ام،دیگر
از این دو پای-از انسان- خوشم نمی آید
به حال خویش رهایم کنید !دیگر
من چرا دروغ؟!از ایران خوشم نمی آید
من از نژاد اهوراییان آزادم
من از بهشت چو زندان ،خوشم نمی آید
اگر خدای نفهمد زبان پارسی ام
از آن خدای، به قرآن! خوشم نمی آید
اگر نه جای محبت بود،نه آزادی
من از ستاره ی « کیوان » خوشم نمی آید
دوستان عزیز لطفا نظر خودتون رو در رابطه با این شعر زیبا بیان کنید
کاش در دهکده عشق فراوانی بود
توی بازار صداقت کمی ارزانی یود
کاش اگر گاه کمی لطف به هم میکردیم
مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود
کاش به حرمت دلهای مسافر هر شب
روی شفاف تزین خاطره مهمانی بود
کاش دریا کمی از درد خودش کم می کرد
قرض می داد به ما هرچه پریشانی بود
کاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم
رنگ رفتار من و لحن تو انسانی بود
مثل حافظ که پر از معجزه و الهامست
کاش رنگ شب ما هم کمی عرفانی بود
چه قدر شعر نوشتیم برای باران
غافل از کن دل دیوانه که بارانی بود
کاش سهراب نمی رفت به این زودی ها
دل پر از صحبت این شاعر کاشانی بود
کاش دل ها پر افسانه ی نیما می شد
و به یادش همه شب ماه چراغانی بود
کاش اسم همه دخترکان اینجا
نام گلهای پر از شبنم ایرانی بود
کاش چشمان پر از پرسش مردم کمتر
غرق این زندگی سنگی و سیمانی بود
کاش دنیای دل ما شبی از این شبها
غرق هر چیز که می خواهی و می دانی بود
دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم
راز این شعر همین مصرع پایانی بود
من میگم بهم نگاه آن
تو میگی آه جون فدا آن
من میگم چشمات قشنگه
تو میگی دنیا دو رنگه
من میگم دلم اسیره
تو میگی آه خیلی دیره
من میگم چشمات و واآن
تو میگی من و رها آن
من میگم قلبم رو نشکن
تو میگی من می شکنم من ؟
من میگم دلم رو بردی
تو میگی به من سپردی ؟
من میگم دلم شکسته است
تو میگی خوب میشه خسته است
من میگم بمون همیشه
تو میگی ببین نمی شه
من میگم تنهام می ذاری
تو میگی طاقت نداری
من میگم تنهایی سخته
تو میگی این دست بخته
من میگم خدا به همرات
تو میگی چه تلخه حرفات
من میگم آه تا قیامت
برو زیبا به سلامت
من میگم خدا به همرات
تو میگی چه تلخه حرفات
من میگم آه تا قیامت
برو زیبا به سلامت
دوستان عزیز منتظر نظرات شما هستم