هر روز پسرک فقیری برای سیه کردن قلبش
سر کوچه ای به گدایی نگاهی می نشست
و
دخترکی نجیب برای رفع ۷۰ بلا
صدقه ای می انداخت در کاسه ی چشمانش!
این شعر زیبا رو دوست خوبمون اقا مهدی فرستاده
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند
در اگر بر تو ببند مرو و صبر کن ان جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذر ها
ره پنهان بنماید که کس ان راه نداند
نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد
نهلد کشته خود را کشد ان گاه کشاند
چو دم میش نماند ز دم خود کندش پر
تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند
به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او
نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به که ماند به که ماند به که ماند به که ماند
هله خاموش گه بی گفت از این می همگان را
بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند
شنیدم می خوای بری باز منو تنها بذاریهر چی یاد و خاطره ست پشت دلت جا بذاری
شنیدم گفتی نگاهش واسه چشمام عادیه
هر چیزی حدی داره محبتاش زیادیه
شنیدم یه مدتی می خوای ازم دوری کنی
اینه رسمش که با این دیوونه این جوری کنی؟
شنیدم همین روزا بازم می خوای بری سفر
بسلامت!عزیزم اما همین جور بی خبر؟
شنیدم خسته شدی از بازیای سرنوشت
نکنه این بار دیگه بی من می خوای بری بهشت
شنیدم گفتی که سرنوشتمون دست خداست
اما تو خوب می دونی حسابت از همه جداست
شنیدم گفتی باید برم سراغ زندگیم
حرف تو یعنی بسوزم تو غم اوارگیم
شنیدم گفتی با این که خیلی چیز یادم داده
نمی دونم چی شده که از چشه من افتاده
شایدم تموم این شنیدنی ها شایعه است
از تو اما نمیپرسم گفته باشی فاجعه است!
-اگر نمی توانم همیشه مال تو باشم
-اجازه بده گاهی زمانی از آن تو باشم
-و اگرنمی توانم گاهی زمانی ازآن تو باشم
-بگذار هروقت که تو می گویی در کنار تو باشم
-اگر نمی توانم دوست خوب و پاک تو باشم
-اجازه بده دوست پست و کثیف تو باشم
-واگر نمی توانم عشق راستین تو باشم
-بگذار باعث سر گرمی تو باشم
-اما مرا اینگونه ترک مکن
بگذاردر زندگی تو دست کم چیزی باشم...
از نبردی سخت باز می گردم , با چشمانی خسته -که دنیا را دیده است .
بی هیچ دگرگونی
اما خنده ات که رها می شود و پروازکنان در آسمان مرا می جوید, تما می درهای زندگی را به رویم می گشاید . عشق من -خنده ی تو در تاریک ترین لحظه ها می شکفد و اگر دیدی به ناگاه خون من بر سنگ فرش جاری است بخند زیرا خنده ی تو برای دستان من شمشیری است آخته . نان را هوا را , روشنی را ,بهار را ,از من بگیر اما خنده ات را هرگز. تا چشم از دنیا نبندم.
گرد گلزار رخ توست غبار خط ریحان
چو نگارین خط تذهیب به دیباچه ی قرآن
ای لبت آیه ی رحمت دهنت نقطه ی ایمان
هان نه خال است و زنخدان و سر و زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سری است خدایی
تا فکند م به سر کوی وفا رخت اقامت
عمر بی دوست ندامت شدو با دوست غرامت
سروجان وزر جاهم همه گو رو به سلامت
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت همه سهل است
تحمل نکنم بار جدایی...
چشم مخصوص تماشاست اگربگذارند خنده پنجره زیباست اگربگذارند
من ز اظهار نظرهای دلم فهمیدم عشق صاحب فتواست اگربگذارند
سندعقل مشاعی است همه می دانند عشق اما فقط از ماست اگربگذارند
دل دریایی من این همه بیهوده مگرد خانه دوست همین جاست اگربگذارند
روستازاده ام سبزتر از برگ درخت دل من وسعت صحراست اگربگذارند
غضب آلوده نگاهم نکنید دل من پیش شماهاست اگربگذارند