شعر عاشقانه

شعر و عکس عاشقانه عشقستان دوبیتی تک بیتی زیبا قصیده رباعی

شعر عاشقانه

شعر و عکس عاشقانه عشقستان دوبیتی تک بیتی زیبا قصیده رباعی

شعری بسیار زیبا

ز من مپرس کی ام یا کجا دیار من است

زشهر عشقم و  دیوانگی شعارمن است

منم ستاره ی شام و تویی سپیده ی صبح

همیشه سوی رهت چشم انتظارمن است

چوبرکه از دل صافم فروغ عشق بجوی

اگرچه آیت غم چهر پرشیارمن است

مرابه صحبت بیگانگان مده نسبت

که من عقابم و مردار کی شکارمن است؟

دریغ سوختم از هجر و بازمرد حسود

درین خیال که دلدار در کنارمن است

درخت تشنه ام و رسته پیش برکه ی آب

چه سود غرقه اگر نقش شاخسار من است

به شعله ای  که فروزد به رهگذار نسیم

نشانی از دل پرسوز بی قرار من است

چوآتشی که گذارد به جای خاکستر

زعشق؛ این دل افسرده یادگار من است

گفته ای ازدکتر شریعتی

چه کسی میگوید که گرانی اینجاست؟

                                     دوره ارزانی است؟

                                     چه شرافت ارزان!

                                      تن عریان ارزان!

                                و دروغ از همه چیز ارزانتر

                                  آبرو قیمت یک تکه نان

                           و چه تخفیف بزرگی خورده است

                                  قیمت هر انسان!!!!!!!

 

                                                            دکتر شریعتی

حرف دل یه عاشق

با من بمان این روزها... 

با من که تنها مانده ام... 

تقدیرخود را خط به خط... 

درچشمهایت خوانده ام.. 

این روزها با من بمان... 

 این روزها عاشق ترم... 

این روزها یاد تو را ... 

با خود به رویا میبرم...

جملات آموزنده

بسیارند کسانی که چون دریا سخن میگویند اما زندگی چون مرداب دارند!

..........................................................

با دیگران بخند نه بر دیگران!

..........................................................

دلها مانند اهن زنگ میزنند و صیقل ان یاد مرگ کردن وخواندن قران است 

..........................................................

انسان با اضطراب به اینده مینگرد و حال را فراموش میکند، بنابراین نه در حال زندگی میکند نه در اینده!

..........................................................

بد بختی تنها در باغچه ای که خودت کاشته ای میروید!

..........................................................

افتادن شکستن نیست ، برنخاستن شکستن است!

..........................................................

بدترین وخطرناکترین کلمات این است : (همه اینجورند!)

..........................................................

شرافت مانند تیری است که چون از کمان گذشت بازگشت ان ممتنع است!

..........................................................

ازدواجی که به خاطر پول به وجود اید ، برای پول هم از بین میرود !

..........................................................

دو چیز است که جزای ان را در دنیا میدهند : ظلم به دیگران و بد رفتاری با پدر و مادر!

..........................................................

خوشا به حال کسی که باطنش نیکو وظاهرش خوب است و شرش به دیگران نمیرسد!

..........................................................

اگر تمام شب برای از دست دادن خورشید گریه کنی ، لذت دیدن ستاره ها را از دست خواهی داد(شکسپیر)

..........................................................

خوشبختی مانند یک توپ است که وقتی میغلتد ، دنبالش میدوی ، ولی وقتی می ایستد ، به ان لگد میزنی!

..........................................................

شاید در دنیا یک نفر باشی ، ولی برای یک نفر ،  به اندازه دنیایی!

..........................................................

میدانی برای چه هنوز زنده ای؟ برای اینکههنوز به اونجایی که باید برسی نرسیده ای!

..........................................................

همیشه تصور کن که توی یه دنیای شیشه ای زندگی میکنی.پس مراقب باش به طرف کسی سنگ نندازی ، چون اول دنیای خودتو میشکنی 

شعری بسیار زیبا از سهراب سهری

غمی غمناک

 

شب سردی است، و من افسرده.

راه دوری است، و پایی خسته.

تیرگی هست و چراغی مرده.

 

می کنم، تنها، از جاده عبور:

دور ماندند زمن آدم ها.

سایه ای از سر دیوار گذشت،

غمی افزود مرا بر غم ها.

 

فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز کند پنهانی.

 

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر، سحر نزدیک است.

هر دم این بانگ برآرم از دل:

وای، این شب چقدر تاریک است!

 

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

 

مثل این است که شب نمناک است.

دیگران را هم غم هست به دل،

غم من، لیک، غمی غمناک است

سهراب سپهری

شعرعاشقانه(آه از امشب)

 

آه از امشب

که مرا باز خبر از یار شد

خبر از یار دل آزار شد

آن همه ظلم روا داشته را یاد شد

همه هستی ز برم تار شد

و مرا هم سخنی نیست هنوز

آه از امشب

که دگر بار دلم غمگین است

که دو چشمم باز خونین است

که دو پلکم سخت سنگین است

و جهان در نظرم تاریک است

و مرا هم سخنی نیست هنوز

آه از امشب

که صدای نفسم، هیچ نیست

که دگر در سر من شور نیست

که دگر حنجرم آواز نیست

که دگر قلب من آزاد نیست

و مرا هم سخنی نیست هنوز

آه از امشب

که دلم پاره شد از غم

که همه داغم و سوزم

که صدای خوش یارم

نکند بار دگر شادم

و مرا هم سخنی نیست هنوز

آه از امشب

و هزاران شب غمبار دگر هم

آه از این کابوس خوف انگیز مبهم

که دگر خسته شدم من و ندانم

که چرا جز در و دیوار تنم

مرا هم سخنی نیست هنوز

متنی زیبا

اگر دروغ رنگ داشت هر روز شاید ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست وبی رنگی کمیاب ترین چیزها بود. 

اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گام بردارد. 

اگر دیوار نبود نزدیک تر بودیم همه وسعت دنیا یک خانه میشد وتمام محتوای سفره سهم همه بود 

وهیچ کس در پشت هیچ ناکجایی پنهان نمیشد

روزها میگذرد

روزها میگذرد  

ومن از پنجره بیداری 

کوچه یاد تو را می نگرم 

و چنان آرامم که کسی فکر نکرد 

زیر خاکستر آرامش من 

چه هیاهویی هست 

عاشقی هم دردیست 

و من از لحظه دیدار تو دانستم 

که شبی بدین درد خواهم مرد