شعر عاشقانه

شعر و عکس عاشقانه عشقستان دوبیتی تک بیتی زیبا قصیده رباعی

شعر عاشقانه

شعر و عکس عاشقانه عشقستان دوبیتی تک بیتی زیبا قصیده رباعی

زیباترین شعر عاشقانه از گله ی زندگی

 

 

وقتی زندگیت شده یه زندون وقتی دلگیری از این و از اون
وقتی روزگار نا روزگار وقتی رو به روت تنها دیواره

وقتی تنهاییت قد یه دنیاست وقتی خوشبختی برات یه رویاست
وقتی بودنت درد و تکرار از در و دیوار برات میباره

تو تنها نیستی یکی باهاته یکی که برق توی چشات
نمیشه عقربه هارو به عقب برگردوند نمیشه که قصه ی زندگی رو از سر خوند

زندگی درست مثل یه جاده ی یک طرفس یهو میبینی نداری دیگه راه پیش و پس
چشمات و نببند روی زندگی آخرش باید حرفات و بگی

نزار روزگار برنده باشه نزار که سفرت شرمنده باشه
نمیشه برگشت به اول راه دنیا رنگیه نه سفید و سیاه

وقتی که زخمات و میشماری وقتی که به هیچکس امید نداری
یکی با توه تو تنها نیستی تنها آدم تو دنیا نیستی

نمیشه عقربه هارو به عقب برگردوند نمیشه که قصه ی زندگی رو از سر خوند
زندگی درست مثل یه جاده ی یک طرفس یهو میبینی نداری دیگه راه پیش و پس ...   

 

نظر هم بدین خوشهال میشیم

بهترین و زیبا ترین شعر مجتبی کاشانی


در مجالی که برایم باقی ست 

باز همراه شما مدرسه ای می سازیم 

که در ان همواره اول صبح 

به زبانی ساده 

مهر تدریس کنند،  

و بگویند خدا  

خالق زیبایی 

و سراینده ی عشق 

افریننده ی ماست. 

مهربانی ست که مارا به نکویی 

دانایی 

زیبایی 

و به خود میخواند 

جنتی دارد نزدیک،زیبا و بزرگ 

دوزخی دارد به گمانم 

کوچک وبعید 

در پی سودا نیست 

که ببخشد مارا 

و بفهماندمان، 

ترس ما بیرون از دایره ی رحمت اوست  

در مجالی که برایم باقی ست 

باز همراه شما مدرسه ای می سازیم 

که خرد را با عشق 

علم را با احساس  

و ریاضی را با شعر 

دین را با عرفان 

همه را با تشویق تدریس کنند 

 

لای انگشت کسی 

قلمی نگذارند 

و نخوانند کسی را حیوان 

 و نگویند کسی را کودن 

و معلم هر روز 

روح را حاضر و غایب بکند 

مغز ها پر نشود چون انبار 

قلب خالی نشود از احساس 

درس هایی بدهند 

که به جای مغز،دل ها را تسخیر کند 

از کتاب تاریخ 

جنگ را بر دارند 

در کلاس انشا 

هر کسی حرف دلش را بزند 

غیر ممکن را از خاطره ها 

محو کنند 

تا کسی بعد از این 

باز همواره نگوید:هرگز 

و به اسانی همرنگ جماعت نشود 

 

 

زنگ نقاشی تکرار شود 

رنگ را در پاییز تعلیم دهند 

قطره را در باران 

موج را در ساحل 

زندگی را در رفتن و برگشتن 

از قله ی کوه 

و عبادت را در خدمت خلق 

کار را در کندو 

و طبیعت را در جنگل و دشت. 

مشق شب این باشد 

که شبی چندین بار 

همه تکرار کنیم : 

عدل  

ازادی 

قانون 

شادی... 

امتحانی بشود 

که بسنجد ما را 

تا بفهمند چقدر 

عاشق و اگه و ادم شده ایم  

در مجالی که برایم باقی ست 

باز همراه شما  مدرسه ای می سازیم 

که در ان اخر  وقت 

به زبانی ساده 

شعر تدریس کنند 

و بگویند که تا فردا صبح 

خالق عشق نگهدار شما.

شعر عاشقانه ی بسیار زیبا


شب از مهتاب سر می ره  

تمام ماه تو ابه 

شبیه عکس یک رویاست 

تو خوابیدی جهان خوابه 

زمین دور تو می گرده 

زمان دست تو افتاده 

تماشا کن سکوت تو 

عجب عمقی به شب داده 

تو خواب انگار طرحی از 

گل و مهتاب و لبخندی 

شب از جایی شروع می شه  

که تو چشماتو می بندی 

تو رو اغوش می گیرم 

تنم سر ریز رویاشه 

جهان قد یه لالایی 

توی اغوش من جاشه 

تو رو اغوش می گیرم 

هوا تاریکتر میشه 

خدا از دست های تو 

به من نزدیکتر می شه 

زمین دور تو می گرده 

زمان دست تو افتاده 

تماشا کن سکوت تو 

عجب عمقی به شب داده 

تمام خونه پر میشه 

از این تصویر رویایی 

تماشا کن،تماشا کن 

چه بی رحمانه زیبایی..

شعر عاشقانه خلوت تنهایی یک شاعر از مریم حیدر زاده


کاش در دهکده عشق فراوانی بود
توی بازار صداقت کمی ارزانی یود
کاش اگر گاه کمی لطف به هم میکردیم
مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود
کاش به حرمت دلهای مسافر هر شب
روی شفاف تزین خاطره مهمانی بود
کاش دریا کمی از درد خودش کم می کرد
قرض می داد به ما هرچه پریشانی بود
کاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم
رنگ رفتار من و لحن تو انسانی بود
مثل حافظ که پر از معجزه و الهامست
کاش رنگ شب ما هم کمی عرفانی بود
چه قدر شعر نوشتیم برای باران
غافل از کن دل دیوانه که بارانی بود
کاش سهراب نمی رفت به این زودی ها
دل پر از صحبت این شاعر کاشانی بود
کاش دل ها پر افسانه ی نیما می شد
و به یادش همه شب ماه چراغانی بود
کاش اسم همه دخترکان اینجا
نام گلهای پر از شبنم ایرانی بود
کاش چشمان پر از پرسش مردم کمتر
غرق این زندگی سنگی و سیمانی بود
کاش دنیای دل ما شبی از این شبها
غرق هر چیز که می خواهی و می دانی بود
دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم
راز این شعر همین مصرع پایانی بود

شعر عاشقانه تا قیامت شعری زیبا از مریم حیدر زاده



من میگم بهم نگاه آن
تو میگی آه جون فدا آن

من میگم چشمات قشنگه
تو میگی دنیا دو رنگه

من میگم دلم اسیره
تو میگی آه خیلی دیره

من میگم چشمات و واآن
تو میگی من و رها آن

من میگم قلبم رو نشکن
تو میگی من می شکنم من ؟

من میگم دلم رو بردی
تو میگی به من سپردی ؟

من میگم دلم شکسته است
تو میگی خوب میشه خسته است

من میگم بمون همیشه
تو میگی ببین نمی شه

من میگم تنهام می ذاری
تو میگی طاقت نداری

من میگم تنهایی سخته
تو میگی این دست بخته

من میگم خدا به همرات
تو میگی چه تلخه حرفات

من میگم آه تا قیامت
برو زیبا به سلامت

من میگم خدا به همرات
تو میگی چه تلخه حرفات

من میگم آه تا قیامت
برو زیبا به سلامت



دوستان عزیز منتظر نظرات شما هستم


..روز مبادا!


وقتی تو نیستی  

نه هست های ما چونانکه بایدند 

نه بایدها... 

 

مثل همیش اخر حرفم  

و حرف اخرم را 

با بغض می خورم 

عمریست که لبخندهای لاغر خود را  

    در دل ذخیره می کنم  

         باشد برای روز مبادا!  

       اما 

           در صفحه های تقویم 

               روزی به نام روز مبادا نیست 

ان روز هر چه باشد 

     روزی شبیه دیروز 

         روزی شبیه فردا 

            روزی درست مثل همین روزهای ماست 

اما چه کسی و چه می داند؟  

      شاید 

 

امروز نیز روز مبادا باشد! 

    وقتی تو نیستی 

       نه هست های ما چونانکه بایدند 

         نه بایدها  

           هر روز بی تو  

              روز مباداست!

شعر عاشقانه زیبای سکوت

 

 

سکوتم را نکن باور

من آن آرامش سنگین پیش از قهر طوفانم

من آن خرمن

من آن انبار باروتم

که با آواز یک کبریت

آتش میشوم یک سر

هزاران شعله سرخ کنار هم

سکوتم را نکن باور

تمام این قفس ها را

تمام حسرت و این ترس ها را

من به دستانی که میخواهد رها باشد

شکستی سخت خواهم داد!

سکوتم را نکن باور

من آن پرهای بسته منتظر در کنج زندانم

که آواز رهایی

شعر هر روز است زیر لب

سکوتم را نکن باور

من آخر با امید ناب آزادی

تمام بغض ها را

کینه ها را

اندوه ها را

با گلوی یک جهان فریاد آزادی

شکستی سخت خواهم داد

سکوتم را نکن باور

که فردا را همانگونه که میخواهم

همانگونه که باید باشد اما نیست

میسازم

سکوتم را نکن باور

که من آن آرامش سنگین پیش از قهر طوفانم

سکوتم را نکن باور 

 

 

 

نظر هم بزارین ممنون میشیم دوستان

شعر غربت - سهراب سپهری شعر عاشقانه زیبا

ماه بالای سر آبادی است

اهل ابادی در خواب است

باغ همسایه چراغش روشن،

من چراغم خاموش

ماه تابیده به بشقاب خیار، به لب کوزه آب

غوک ها می خوانند

مرغ حق هم گاهی

کوه نزدیک است، پشت افراها، سنجد ها

و بیابان پیداست

سنگ ها پیدا نیست، گلچهه ها پیدا نیست

سایه ها یی از دور، مثل تنهایی آب، مثل آواز خدا پیداست

نیمه شب بباید باشد

دب اکبر آن است، دو وجب بالاتراز بام

آسمان آبی نیست، روز ابی بود

یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم

یاد من باشد فردا لب سلخ، طرحی از بز ها بردارم،

طرحی از جارو ها، سایه ها شان در آب

یاد من باشد هر چه پروانه که می افتد در آب زود از آب

درآورم 

یاد من باشد فردا لب جوی، حوله ام را هم با چوبه بشویم

یاد من باشد تنها هستم

ماه بالای سر تنهایی است