شعر عاشقانه

شعر و عکس عاشقانه عشقستان دوبیتی تک بیتی زیبا قصیده رباعی

شعر عاشقانه

شعر و عکس عاشقانه عشقستان دوبیتی تک بیتی زیبا قصیده رباعی

شعر عاشقانه زیبای در هجوم من از رضا یعقوب زاده


اینجا
فقط منم
افتاده در منم؟!
من در هجوم من !
کی گفته !!
این منم
این من !
کجا منم
آخر
تمام من
پس من
کجا منم ؟
آن من که غم شده
تکرار من شده
باید گذشت رفت
زنجا که من ..منم
بیهوده ماندن است
زین من که من .. منم
باید رسید من
آن من
که من .. منم



شعر عاشقانه فوق العاده زیبای حریم شاعرانه از پویا نجات فر


برای من بمون صنم
که گم بشه غم از تنم
چه می شود اگر نشی
 بهانه ی شکستنم

شکستنم برای تو
حدیث عاشقانه بود
نشستنم کنار تو
 حریم شاعرانه بود

 آمده ام که کم کنم
هراسه زخمی تنو
 آمده ای که گم کنی
 سیاهی شبه منو

یاد تو گم نمی شود لحظه ای از چشم ترم
نمی روی ، نمی رود خاطر خوبت از سرم
کمند آن نگاه تو بسته به جان و پیکرم
تا که کشان کشان روم به سوی آشیانه ام

شعر عاشقانه فوق العاده زیبای شکست احتضار تکامل از علی احفاق


شب های ژرف
متقاطع و
حاصلخیز
برای تلنبار بلوغ و
شکست احتضار تکامل ،
تولد چراغ های کریم را
گوشزد می کنند
به روزهای لرزان
کوتاه و
موازی ،
و غرور ما را
پری وار
به اهتزاز در می آورند
روی آوار خواب و
روزهای خرگوشی.

علی احقاق ( آرشاویر ) _ جهرم
از دفتر شعر طنین رویدادهای اریب


داستان بسیار زیبای ملاقات


      

ظهر یک روز سرد زمستانی ،وقتی امیلی به خانه برگشت ،پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره ی پست روی ان بود.فقط نام و ادرسش روی ان نوشته شده بود. 

او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل ان را خواند: 

 «امیلی عزیز،عصر امروز به دیدار تو می ایم تا تو را ملاقات کنم 

با عشق ،خدا» 

 

امیلی همانطور که با دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت،با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که ادم مهمی نبود.در همین فکر بود که ناگهان کابینت خالی اشپز خانه را به یاد اورد و با خود گفت :من که چیزی برای پذیرایی ندارم!پس نگاهی به کیف پولش انداخت .او فقط ۵ دلار و ۴۰ سنت داشت با این حال به سمت فروشگاه رفت و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید.وقتی از فروشگاه بیرون امد ،برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زودتر برسد و عصرانه حاضر کند. در راه بازگشت ،زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند،مرد فقیر به امیلی گفت: 

خانم ما خانه و پولی نداریم . بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. ایا امکان دارد به ما کمک کنید؟ 

امیلی جواب داد:متاسفم،من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام. 

مرد گفت:بسیار خوب خانم،متشکرم.و بعد دستش را روی شانه ی همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند. 

همانطور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس کرد.به سرعت بدنبال انها دوید. 

اقا ،خانم،خواهش میکنم صبر کنید.وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید ، سبد غذا را به انها داد و بعد کتش را در اورد و روی شانه های زن انداخت. 

مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی امیلی به خانه برگشت یک لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او چیزی برای پذیرایی نداشت.همانطور که در را باز می کرد،پاکت نامه ی دیگری را روی زمین دید،نامه را برداشت و باز کرد: 

«امیلی عزیز 

از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم، 

با عشق  ،خدا..... .»

جمله ای برای آرامش...جمله ای از زرتشت...

 

 

دیگران را ببخش نه به خاطر این که آنها سزاوار بخشش تو هستند بدین دلیل که تو سزاوار آرامشی
(زرتشت)

دوبیتی عاشقانه...بهترین شعر عاشقانه...(تقدیر)

  
 
من از زمانه که دست تو داد تقدیرم
هنوزم که هنوز است سخت دلگیرم
تو رفته ای و من اندر هجوم خاطره ها
چو قاب عکس قدیمی اسیر تصویرم

شعر زیبا - شعر عاشقانه...بهترین شعر عاشقانه..(یادت هست؟)

 
  

باز هم محکومم،به زندان خاطرات
سرگردان ایام گذشته،با کوله بار سنگین تلخ و شیرین
دیوارهای خاطرات کرو کورو لالم کرده
و باز هم عبوری تکراری بر خاطرات
عبوری که هر چند تکرار می گردد شیرین است
......آیا میدانی؟
آن روز آخرین سطر طوفان که تمام شد تو آغاز شدی
با گونه هایی از گل خورشید
و آخرین قطره که بارید تو آمدی ، با دستهایی از تبار دریا
دریایی که تا موج شدنش فقط جوانه زدنی فاصله داشت
آری باز هم تکرار خاطرات
یادت هست؟

دوبیتی عاشقانه...بهترین شعر عاشقانه...

  
 
من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان میکنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را