شعر عاشقانه

شعر و عکس عاشقانه عشقستان دوبیتی تک بیتی زیبا قصیده رباعی

شعر عاشقانه

شعر و عکس عاشقانه عشقستان دوبیتی تک بیتی زیبا قصیده رباعی

ابراهیم در آتش زیبا ترین احمد شاملو که تا حالا شنیدم با صدای او



در آوار خونین گرگ و میش دیگر گونه مردی آنَک،‌
که خاک را سبز می‌خواست، و عشق را شایسته‌ی زیباترین زنان
که اینَش به نظر هَدییَتی کم بها بود که خاک و سنگ را بشاید؛
چه مَردی، چه مَردی، که می‌گفت:
قلب را شایسته‌تر آن، که به هفت شمشیر عشق در خون نشیند،
و گلو را بایسته‌تر آن، که زیباترین نام‌ها را بگوید،
و شیرآهن کوه‌مردی از این گونه عاشق،
میدان خونین سرنوشت، به پاشنه‌ی آشیل درنوشت.
روئینه‌تنی که راز مرگش اندوه عشق و غم تنهایی بود،
آه اسفندیار مغموم:
تورا آن به که چشم فرو پوشیده باشی!

آیا نه؛ یکی نه بسنده بود که سرنوشت مرا بسازد؟
من تنها فریاد زدم: «نه!»
من از فرو رفتن تن زدم، صدایی بودم من، شَکلی میان اَشکال،
و معنایی یافتم.
من، بودم؛ و شدم،
نه زان گونه که غنچه‌ای گلی، یا ریشه‌ای که جوانه‌ای یا یکی دانه که جنگلی!
راست بدان گونه که عالی مردی شهیدی! تا آسمان بر او نماز برد.
من بینوا بندَگَکی سر به راه نبودم، و راه بهشت مینوی من، بُز رو طوع و خاکساری نبود.
مرا دیگر‌گونه خدایی می‌بایست، شایسته‌ی آفرینه‌ای که نواله‌ی ناگزیر را گردن کج نمی‌کند!
و خدایی دیگر گونه آفریدم!
دریغا شیرآهن کوه مردا که تو بودی، و کوه‌وار پیش از آنکه به خاک افتی، نستوه و استوار، مرده بودی
اما نه خدا و نه شیطان!
سرنوشت تو را بتی رقم زد، که دیگران می‌پرستیدند!
بتی که دیگرانش می‌پرستیدند.

شعر عاشقانه زیبای در هجوم من از رضا یعقوب زاده


اینجا
فقط منم
افتاده در منم؟!
من در هجوم من !
کی گفته !!
این منم
این من !
کجا منم
آخر
تمام من
پس من
کجا منم ؟
آن من که غم شده
تکرار من شده
باید گذشت رفت
زنجا که من ..منم
بیهوده ماندن است
زین من که من .. منم
باید رسید من
آن من
که من .. منم



شعر عاشقانه فوق العاده زیبای حریم شاعرانه از پویا نجات فر


برای من بمون صنم
که گم بشه غم از تنم
چه می شود اگر نشی
 بهانه ی شکستنم

شکستنم برای تو
حدیث عاشقانه بود
نشستنم کنار تو
 حریم شاعرانه بود

 آمده ام که کم کنم
هراسه زخمی تنو
 آمده ای که گم کنی
 سیاهی شبه منو

یاد تو گم نمی شود لحظه ای از چشم ترم
نمی روی ، نمی رود خاطر خوبت از سرم
کمند آن نگاه تو بسته به جان و پیکرم
تا که کشان کشان روم به سوی آشیانه ام

شعر عاشقانه فوق العاده زیبای شکست احتضار تکامل از علی احفاق


شب های ژرف
متقاطع و
حاصلخیز
برای تلنبار بلوغ و
شکست احتضار تکامل ،
تولد چراغ های کریم را
گوشزد می کنند
به روزهای لرزان
کوتاه و
موازی ،
و غرور ما را
پری وار
به اهتزاز در می آورند
روی آوار خواب و
روزهای خرگوشی.

علی احقاق ( آرشاویر ) _ جهرم
از دفتر شعر طنین رویدادهای اریب


شعر عاشقانه فوق العاده زیبای (بی سر و سامون رفیق بغض جاده )


نه اشتباه نکن این یه شعر عاشقونه نیس/ تصور کن یه مرد و با چشمای خیس 

نمیخوام نباید تو شعرم به تو جسارت کنم/ نباید حس عشقو تعبیر به اسارت کنم

شکسته میرم امشب بانو خدانگه دارت/ اگر چه میشکنه اون دل سبز و سپیدارت 

واسه من که پنجره یه آرزوی مبهم بود/ ولی تو پنجره باشه تموم دیوارت

ببخش منو اگه بوی زخم چرکینمو/ زجه های کبودم میشه موجب آزارت 

دیگه صدای گریه ی بی وقتم نمیشکنه/ سکوت سرد و پر از انبساط افکارت

خیلی انتظار کشیدم که شاید بیای/ باز برای بدرقم با اون لباس گلدارت

ودل خوشم کنی با یه دروغ مصلحتی/ که میشه شاید بازم بیام برای دیدارت

ولی چه فایده که خوابت عجیب سنگین بود/ صدای خاطره هامون که نکرد بیدارت

میگن روزه گرفتی و دیگه غزل نمینوشی/ بمونه این آخرین غزلم واسه افطارت

شکسته میرم و خاطرات سبز تو رو/ به یادگار میبرم امشب خدانگهدارت

(بی سر و سامون رفیق بغض جاده/ بی همه چیز شد به جز این عشق ساده)

هر چی لب تو دنیاس مجیز تورو میگن/ تو که بی لب زاده شده بودی ستمگر

هر چی دست تو حسرت دامن تو/ تو آخرین جوابی واسه یه خواست بی ثمر

تعبیر یه خوابی که تو ذهنی خستس/ اون آخرین در نجاتی که همیشه بستس

تو یه تکرار خسته ای که فقط یکبار/ وحدت اون دردایی هستی که بیشمار

من تو اسم تو تجزیه شدم بانو/ تجربه کن منو تو یه مرگی دوباره

شعری که خون تو حسرتت لخته میشه/ آخرین وارث نسل عشق اخته میشه

منو تو این هجرت غمگینم بدرقه کن/ تموم واژه ها رو تو ذهنت دغدغه کن

بزار تکثیر نگاه تو بشم بانو/ اسم حقیرم و رو زبونت لقلقه کن

واسه کسی که خراب عمری زیر آوارت/ آخرین جمله همینه خدا نگه دارت


جملات آموزنده عاشقانه و خواندنی لازم است گاهی


لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی
ببینی باز هم می‌خواهی به آن خانه برگردی یا نه؟


لازم است گاهی از مسجد و کلیسا بیرون بیایی و ببینی
پشت سر اعتقادت چه می بینی ترس یا حقیقت؟


لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی، فکرکنی
که چه ‌قدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است؟


لازم است گاهی درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را
نوازش کنی، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در
وجودت هست یا نه؟


لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی، گوگل و
ایمیل و فلان را بی‌خیال شوی، با خانواده ات دور هم
بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی
زندگی فقط همین آهن‌پاره‌ی برقی است یا نه؟


لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک
انسان محتاج تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو
برنده ای یا بازنده؟

لازم است گاهی عیسی باشی,ایوب باشی
انسان باشی
ببینی می‌شود یا نه؟


و بالاخره لازم است گاهی از خود بیرون آمده و
از فاصله ای دورتر به خودت بنگری و از خود بپرسی که
سالها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم
آیا ارزشش را داشت؟

یه مَرد بود یه مَرد(به یاد ناصر حجازی)


یه مَرد بود , یه مَرد ...


یـه مرد که واژه مـــرد رُ  روســفید کــرد

یه مرد که مرگ  رُ واسه انسان بعید کرد

 

یک دشت بود که کوه پیشش زانو زد

یک مرد به شکل اسطوره ای هر درد

 

خط بطلانی بود روی تز سقوط عشق

تــمام واژه هــا رو دوباره تعبـیر کرد

 

پر گرفت و تو اوج قصه مرثیه نخوند

او آبُ آتش رو تو شعر بغل هم نشوند

 

گم نشد ، چشماش رو مرگ اقاقیا نبست

نشست، اما وقتی پاش رو زدن نشست

 

او خم نشد ، تو اوج و ایستاده مرد 

از خورشت درگاه ضحاکی نخورد

"به یاد ناصر حجازی که بهترین اسطوره ام بود و در سوگش گریستم"

بهترین شعر فروغ فرخزاد شعر عاشقانه فوق العاده پرواز را به خاطر


دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است