ای عشق مرا به شطّ خون خواهی بُرد
چون قیس به وادی جنون خواهی بُرد
فرهاد صفت در آرزویی شیرین
دنبال خودت به بیستون خواهی بُرد
———————————-
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
———————————-
ای کـــاش دلـــم اســیـــر و بــیـمار نبود
در بـــنـــد نــــگاه او گــــرفــتــار نــبـود
من عاشق واو زعشق من بی خـبر است
ای کــاش دل و دلــبــــر و دلـــدار نـبود
———————————-
چون عود نبود چوب بید آوردم
روی سیه و موی سپید اوردم
خود فرمودی که نا امیدی کفر است
فرمان تو بردم و امید آوردم
خواجه عبدالله انصاری
———————————-
در مذهب عاشقان قرار دگر است
وین باده ناب را خمار دگر است
هر علم که در مدرسه حاصل گردد
کار دگر است و عشق کار دگر است
———————————-
ای جمله بی کسان عالم را کس
یک جو کرمت تمام عالم را بس
من بی کسم و تو بی کسان را یاری
یارب تو به فریاد من بی کس رس
———————————-
من مانده ام و شعر سرودن بی تو
از خواب غزل پلک گشودن بی تو
———————————-
در بستر بی رحمی و خون زاده شدم
از اول عمر با جنون زاده شدم
خاکستریم .دست خودم نیست عزیز
ققنوسم از آتش درون زاده شدم
———————————-
چشم مست تو عجب جلوه گه بیداد است
خم ابروی تو سرمشق کدام استاد است؟
خم ابروی تو را دیدم و رفتم به سجود،
صید را زنده گرفتن هنر صیاد است
"من شکستم در خود"
من شکستم در خود
من نشستم در خویش
لیک هرگز نگذشتم از
پل
که ز رگ های رنگین بسته ست کنون
بر دو سوی رود آسودن
باورن کن نگذشتم از پل
غرق یکباره شدم
من فرو رفتم
در حرکت دستان تو
من فرو رفتم
در هر قدمت ، در میدان
من نگفتم به ذوالکتاف سلام
شانه ات بوسیدم
تا تو از این همه ناهمواری
به دیار پکی راه بری
که در آن یکسانی پیروزست
من شکستم در خود
من نشستم در خویش
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق و
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست
چه قانون عجیبی چه ارمغان نجیبی
و چه سرنوشت تلخ و غریبی
که هر بار ستاره های زندگی ات را با دستهای
خود راهی آسمان پر ستاره امید کنی
وخود در تنهایی وسکوت با چشمهایی خیس از غرور
پیوند ستاره ها را به نظاره بنشینی و
خموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
وباز هم تو بمانی وتنهایی و دوری
و باز هم تو بمانی و یک عمر صبوری .......!
NO LOGER MOURN FOR ME
No longer mourn for me when I am dead
Than you shall hear the surly sullen bell
Give warning to the world that I am fled
From this vile world, with vilest worms to dwell.
Nay, if you read this line, remember not
The hand that writ it, for I love you so,
That I in your sweet thoughts would be forgot,
If thinking on me ten should make you woe.
O, if, I say, you look upon this vers
When I perhaps compounded am with clay,
Do not so much as my poor name rehearse
But let your love even with my life decay,
Lest the wise world should look into your moan
And mock you with me after I am gone.
بی روی دوست، دوش شب ما سحر نداشت
سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت
مهــــــــــــر بلند، چهره ز خـــــــــــاور نمینمود
ماه از حصار چرخ، سر باختـــــر نداشت
آمد طبیب بر سر بیمــــــــــــــار خویش، لیک
فرصت گذشته بود و مداوا ثمـر نداشت
دانی که نوشداروی سهـــــــراب کی رسید
آنگه که او ز کالبـــــــدی بیشتر نداشت
دی، بلبلی گلـــــی ز قفس دید و جانفشاند
بار دگر امید رهائـــــــــــی مگر نداشت
بال و پری نزد چو بدام اندر اوفتـــــــــــــــاد
این صید تیره روز مگر بال و پر نداشت
پروانه جز بشوق در آتش نمیگداخـــــــــت
میدید شعله در سر و پروای سر نداشت
بشنو ز من، که ناخلف افتـــــــــاد آن پسر
کز جهل و عجب، گوش به پند پدر نداشت
خرمن نکرده توده کســـــــــی موسم درو
در مزرعی که وقت عمل برزگــــر نداشت
من اشک خویش را چو گهـــــر پروراندهام
دریای دیده تا که نگوئی گهــــــر نداشت
نشود فاش کسی، آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر، نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس، مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما، کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گوئی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هرکجا نامه ی عشق است، نشان من و توست
سایه زاتشکده ی ماست، فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست
دیشب غم دل به دل بگفتم بنهفت.
چون صبح دمید دیگری هم میگفت.
من بودم و دل سر مرا فاش که کرد؟
دیگر غم دل به دل نمی باید گفت.