شعر عاشقانه

شعر و عکس عاشقانه عشقستان دوبیتی تک بیتی زیبا قصیده رباعی

شعر عاشقانه

شعر و عکس عاشقانه عشقستان دوبیتی تک بیتی زیبا قصیده رباعی

متنی بسار زیبا

بچّه که بودم مدام دستم را از دستان نگرانی که مراقبم بود رها می کردم و آرزو یم بود که یک بار هم که شده تنها از خیابان زندگی رد  شوم و حالا که دیگر نمی شود بچه بود وفقط می شود عاشق بود ازسر بچگی هرچه وسط خیابان سر به هوا می دوم هیچ کس حاضر نمی شود دستم را بگیرد و برای لحظه ای حتی مراقبم باشد

 نیاز عاشقان معشوق را بر ناز می دارد

                                                 

                      توسر تا پا وفا بودی ترا من بی وفاکردم

شعر عاشقانه

خالق پنهان

بعد تو مـــــرگ،هم آغوش تن و جان منست

رنگ زیبایی دو چشمــــان تو ایمان منست

 

از زمین تا به فلک نام تورا می پــــــــرسم

ذکر نــــــــام تو طبیب تن بی جان منست

همه شب تا به سحر از می مویت مـــستم

ارچه می، مست زافکار پریشــــان منست

من درین عشــــــق بجز آه نجستم غیـری

گرچه این آه، تمام سروسامــــــان منست

تابه کی از گل رویت به صدایی دلخوش

رخ زیبای تو خود خالق پنهان منـــست

زندگی با همه شور وطـــــــرب انگیزی

قفس کوچـــک و سردیست که زندان منست

آخــــــــرین نــــــــاله که از دل به برون می خیزد

نـــــاله مبهم گنگیست که پـــــــایــــــــان منست

از یاد رفته


از یاد رفته

رفتیم و کس نگفت ز یاران که یار کو؟
آن رفته ی شکسته دل بی قرار کو؟
چون روزگار غم که رود رفته ایم و یار
حق بود اگر نگفت که آن روزگار کو؟
چون می روم به بستر خود می کشد خروش
هر ذرّه ی تنم به نیازی که یار کو؟
آرید خنجری که مرا سینه خسته شد
از بس که دل تپید که راه فرار کو؟
آن شعله ی نگاه پر از آرزو چه شد؟
وان بوسه های گرم فزون از شمار کو؟
آن سینه یی که جای سرم بود از چه نیست؟
آن دست شوق و آن نَفَس پُر شرار کو،
رو کرد نوبهار و به هر جا گلی شکفت
در من دلی که بشکفد از نوبهار کو؟
گفتی که اختیار کنم ترک یاد او
خوش گفته ای ولیک بگو اختیار کو؟



گفتگو

گفتی :عاشقا نه هایت عشق نیست

گفتم: سبزه زلرش باطل نیست

گفتی :شعر هایت همه رنج و عذاب

گفتم :عاشقم بر فرض محال

گفتی :عشق چیست تو می دانی؟

گفتم :عشق هست معنای نادانی

گفتی :عشق فقط غم نیست

گفتم :غمش تموم زندگی ایست

گفتی:چرا عشق همزبانش دوری ایست

گفتم:شیرینی اش درد دو ری ایست

گفتی:چرا ماندن همیشه سخت است؟

گفتم:کودک عشقت کم سال است

گفتی:مرا این شوریده حالی چه حاصل ؟

گفتم : زمانی می رسد دانی بی حا صل

گفتی:پس از عشق فا صله گیرم

گفتم:از نفسهایم چه بگویم

گفتی :بی تردید عاشقم کردی

گفتم:عاشق نیستس عاشقی نکردی

گفتی:پس این همه عذاب چیست؟

گفتم:عاشقا نه هایم همه دلتنگی ایست

گفتی :از من خام نباش دلگیر

گفتم:عشق حاصل همین خا می ایست

گفتی می پندارم که تو عاشق ترینی

گفتم:عاشق ترین هم شود قربانی

گفتی:قربا نی تو میشوم روزی

گفتم:آن روز من دهم میهمانی

گفتی :مهما نی اش به عهده ی من

گفتم:مهمانش تو هستی در مرگ عاشقا نه ام

گفتی : اخر داستان عشقت همین بود؟

گفتم : معنی عشق همین است

گفتی:پس عشق از وصال می گریزد

گفتم:وصال به پای عشق نمی سوزد

گفتی :عشق چیست بی حاصل؟

گفتم :حاصلش نیست وصال عاشق

گفتی: پس ما هر دو عاشق ترینیم؟

گفتم :خوب می دانی که هر دو غافل ترینیم

گفتی:پس هر دو می شویم قربانی

گفتم:گر شویم قربانی ما هم ماندگاریم

عشق اینترنتی

امروز صفحه ی خالی زندگی ام پر شده بود

دیگر از هیچ کس نمی ترسیدم

گفتنی ها را حرف زدم

کودکی ها رو مرور کردم

و زمان فراموش شد

کنار مهربانی تو مهربانی من هیچ بود

همه چیز ارام بود حتی نفس های من و تو

...

حتی دل ها هم قدرت این یکی شدن را نداشتن

من حس می کردم با تو و کنار تو هستم

نه هزاران کیلومتر دور از تو

امروز باز هم دلتنگی را تجربه کردم

خیلی وقت بود حس دل تنگ شدن نداشتم

زیرا همیشه دل تنگ بودم

امروز خنده هایم بلند بود

و قلبم پر از شادی

انگار نه انگار رختخوابم خیس از اشک بود

کاش می شد هر لحظه با تو بود و با تو خندید

کاش زندگی دو صفحه داشت

صفحه ی اول تو صفحه ی دوم من

وهیچ کس خلوت صفحه ها را به هم نمی ریخت

وکیبورد هم کار دل را می کرد

کاش زندگی فقط همین بود فقط همین

کاش می شد حرف ها رو شست تا صادق می شدن

کاش می شد اعتماد را تزریق کرد

تا هرکس را دوست داری اعتمادش را جلب کنی

کاش می شد فاصله را از بین برد

تا یک شهر به یک قدم تبدیل می شد

اما سخت تر از این ها گفتن دوباره دوستت دارم است

و باور این که کسی دوستت دارد

کاش می شد همه چیز را باور کرد

حتی خیال های پوچ کودکانه را

...

اما کاش می شد هیچ چیز خیال نبود

کاش می شد همه چیز را به واقعیت نزدیک کرد

کاش همه چیز حقیقت داشت

حتی یک عشق مجازی

ترکم مکن

ترکم مکن

ترکم مکن ای عشق من بی همزبانم

تنها تو یی ای نازنین آرام جانم

اینجا کسی در سینه اش رویا ندارد

دل را سپردن تا ابد معنا ندارد

سر در گریبانم کسی هم درد من نیست

از عشق جز آلودگی چیزی ندیدم

از فصل های دوستی من دل بریدم

این زندگی دیگر سرو سامان ندارد

دیگر به عشق من کسی ایمان ندارد

دیگر نمی داند که را باید صدا زد

این قلب را تا کی به طوفان بلا زد

من باغبان فصل های انتظارم

تو خوب می دانی من اینجا بی قرارم

همواره توئی

شب ها، که سکوت است و سکوت است و سیاهی

آوای تو می خواندم از لایتناهی

آوای تو می آوردم از شوق به پرواز

شب ها، که سکوت است و سکوت است و سیاهی

امواج نوای تو، به من می رسد از دور

دریایی و من تشنه مهر تو، چو ماهی

وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان

خوش می دهد از گرمی این شوق، گواهی

دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست

من سر خوشم از لذت این چشم به راهی

ای عشق تو را دارم و دارای جهانم

همراه تویی، هرچه تو گویی و تو خواهی

پرستش

پرستش 

ای شب ، به پاس صحبت دیرین ، خدای را با او بگو حکایت شب زنده داریم
با او بگو چه می کشم از درد اشتیاق شاید وفا کند ، بشتابد به یاریم ای دل ، چنان بنال که آن ماه نازنین آگه شود ز رنج من و عشق پاک من
هر چند بسته مرگ کمر بر هلاک من ای شعر من ، بگو که جدایی چه می کند کاری بکن که در دل سنگش اثر کنی ای چنگ غم ، که از تو به جز ناله بر نخاست
راهی بزن که ناله از این بیشتر کنی ای آسمان ، به سوز دل من گواه باش
کز دست غم به کوه و بیابان گریختم داری خبر که شب همه شب دور از آن نگاه مانند شمع سوختم و اشک ریختم ای روشنان عالم بالا ، ستاره ها رحمی به حال عاشق خونین جگر کنید یا جان من ز من بستانید بی درنگ یا پا فرانهید و خدا را خبر کنید آری ، مگر خدا به دل اندازدش که من زین آه و ناله راه به جایی نمی برم جز ناله های تلخ نریزد ز ساز من از حال دل اگر سخنی بر لب آورم آخر اگر پرستش او شد گناه من عذر گناه من ، همه ، چشمان مست اوست تنها نه عشق و زندگی و آرزوی من او هستی من است که آینده دست اوست عمری مرا به مهر و وفا آزموده است داند من آن نیم که کنم رو به هر دری
او نیز مایل است به عهدی وفا کند اما - اگر خدا بدهد - عمر دیگری