کاشکی شعر مرا می خواندی
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد
شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی
دفتر عمر مرا
با وجود تو شکوهی دیگر
رونقی دیگر هست
می توانی تو به من
زندگانی بخشی
یا بگیری از من
آنچه را می بخشی
من به بی سامانی
باد را می مانم
من به سرگردانی
ابر را می مانم
من به آراستگی خندیدم
من ژولیده به آراستگی خندیدم
سنگ طفلی، اما
خواب نوشین کبوترها را
در لانه می آشفت
قصه ی بی سر و سامانی من
باد با برگ درختان می گفت
باد با من می گفت:
«چه تهیدستی مرد»
ابر باور می کرد
من در آیینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه می بینم، می بینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
چه امید عبثی
من چه دارم که تو را در خور؟
هیچ
من چه دارم که سزاوار تو؟
هیچ
تو همه هستی من، هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری؟
همه چیز
تو چه کم داری؟
هیچ
بی تو در می یابم
چون چناران کهن
از درون تلخی واریزم را
کاهش جان من این شعر من است
آرزو می کردم
که تو خواننده ی شعرم باشی
راستی شعر مرا می خوانی؟
نه، دریغا، هرگز
باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی
کاشکی شعر
مرا می خواندی
...!
با من بگو تا کیستی؟مهری؟بگو ،ماهی؟بگو خوابی؟خیالی؟چیستی؟اشکی ؟بگو ،آهی؟بگو
راندم چوازمهرت سخن،گفتی بسوز و دم مزن دیگربگو ازجان من،جانا چه میخواهی؟ بگو....
من عاشق تنهاییم،سرگشته ی شیدا ییم دیوانه ی رسوائیم،تو هرچه می خواهی بگو
.......!!!
اگر دروغ رنگ داشت هر روز شاید ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست وبی رنگی کمیاب ترین چیزها بود.
اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گام بردارد.
اگر دیوار نبود نزدیک تر بودیم همه وسعت دنیا یک خانه میشد وتمام محتوای سفره سهم همه بود
وهیچ کس در پشت هیچ ناکجایی پنهان نمیشد
روزها میگذرد
ومن از پنجره بیداری
کوچه یاد تو را می نگرم
و چنان آرامم که کسی فکر نکرد
زیر خاکستر آرامش من
چه هیاهویی هست
عاشقی هم دردیست
و من از لحظه دیدار تو دانستم
که شبی بدین درد خواهم مرد
بچّه که بودم مدام دستم را از دستان نگرانی که مراقبم بود رها می کردم و آرزو یم بود که یک بار هم که شده تنها از خیابان زندگی رد شوم و حالا که دیگر نمی شود بچه بود وفقط می شود عاشق بود ازسر بچگی هرچه وسط خیابان سر به هوا می دوم هیچ کس حاضر نمی شود دستم را بگیرد و برای لحظه ای حتی مراقبم باشد
نیاز عاشقان معشوق را بر ناز می دارد
توسر تا پا وفا بودی ترا من بی وفاکردم
خالق پنهان
بعد تو مـــــرگ،هم آغوش تن و جان منست
رنگ زیبایی دو چشمــــان تو ایمان منست
از زمین تا به فلک نام تورا می پــــــــرسم
ذکر نــــــــام تو طبیب تن بی جان منست
همه شب تا به سحر از می مویت مـــستم
ارچه می، مست زافکار پریشــــان منست
من درین عشــــــق بجز آه نجستم غیـری
گرچه این آه، تمام سروسامــــــان منست
تابه کی از گل رویت به صدایی دلخوش
رخ زیبای تو خود خالق پنهان منـــست
زندگی با همه شور وطـــــــرب انگیزی
قفس کوچـــک و سردیست که زندان منست
آخــــــــرین نــــــــاله که از دل به برون می خیزد
نـــــاله مبهم گنگیست که پـــــــایــــــــان منست
من تو را دوست دارم وتو دیگری را ودیگری دیگری را ودر این میان همه تنهاییم.
حاضری جون فداش کنی ، وقتی کسی رو دوس داری
حاضری دنیارو بدی ، فقط یه بار نیگاش کنی
به خاطرش داد بزنی ، به خاطرش دروغ بگی
رو همه چی خط بکشی ، حتی رو برگ زندگی
وقتی کسی تو قلبته ، حاضری دنیا بد باشه
فقط اونی که عشقته ، عاشقی رو بلد باشه
قید تموم دنیارو به خاطر اون می زنی
خیلی چیزارو می شکنی تا دل اونو نشکنی
حاضری که بگذری از دوستای امروز و قدیم
اما صداشو بشنوی ، شب ، از میون دو تا سیم
حاضری قلب تو باشه ، پیش چشمای اون گرو
فقط خدا نکرده اون یه وقت بهت نگه برو
حاضری هر چی دوس داشت ، به خاطرش رها کنی
حسابتو ، حسابی از مردم شهر جدا کنی
حاضری حرف قانونو ، ساده بذاری زیر پات
به حرف اون گوش کنی و به حرف قلب با وفات
وقتی بشینه به دلت ، از همه دنیا میگذری
تولد دوبارته ، اسمشو وقتی می بری
حاضری جونتو بدی ، یه خار توی دساش نره
حتی یه ذره گردوخاک تو معبد چشاش نره
حاضری مسخرت کنن تمام آدمای شهر
اما نبینی اون باهات کرده واسه یه لحظه قهر
حاضری هر جا که بری به خاطرش گریه کنی
بگی که محتاجشی و به شونه هاش تکیه کنی
حاضری که به خاطر خواستن اون دیوونه شی
رو دست مجنون بزنی ، با غصه ، همخونه شی
حاضری مردم همشون ، تو رو با دست نشون بدن
دیوونه های دوره گرد ، واسه تو دست تکون بدن
حاضری اعتبار تو به خاطرش خراب کنن
کارتو به کسی بدن ، جات اونو انتخاب کنن
حاضری که بگذری از شهرت و اسم و آبروت
مهم نباشه که کسی ، نخواد بشینه رو به روت
وقتی کسی تو قلبته ، یه چیز قیمتی داری
دیگه به چشمت نمیاد اگر ثروتی داری
حاضری هر چی بشنوی حتی آگه سرزنشه
به خاطر اون کسی که خیلی برات با ارزشه
حاضری هر روز سر اون با آدما دعوا کنی
غرور تو بشکنی و باز خودتو رسوا کنی
حاضری که به خاطرش پاشی بری میدون جنگ
عاشق باشی ، اما بازم بگیری دستت تفنگ
حاضری هر چی گل داریم ، دونه به دونه بشمری
بسوزی از تب نگاش اسمشو وقتی می یاری
حاضری هر کی جز اونو ساده فراموش بکنی
پشت سرت هر چی می گن چیزی نگی گوش بکنی
حاضری هر چی که داری ، بیان و از تو بگیرن
پرنده های شهرتون دونه به دونه بمیرن
حاضری که بگذری از مقررات و دین و درس
وقتی کسی رو دوس داری ، معنی نمی ده دیگه ترس
وقتی کسی رو دوس داری صاحب کلی ثروتی
نذار که از دستت بره ، این گنج خیلی قیمتی