لحظه های سبز بودن باخدا ..
باز هم عطر گل یاس سپید..
یک نیستان ناله وشوروامید ..
بال دربال نسیم مهربان..
می روم تا هفت شهرآسمان..
میروم تا مبدا نور سحر..
باحضور عشق باشوری دگر..
می روم آنجا که دل زیباشود..
قطره محو قدرت دریاشود..
می روم تا آسمانی تر شوم..
غرق نوروشوروبال وپرشوم..
می روم تا خویش را پیدا کنم ..
خویش را در ناکجاپیدا کنم ..
ای دل اینجا لحظه ی پرواز کو..
لحظه های آشنای راز کو..
باید اینجا عشق را تفسیرکرد..
عشق را در نور حق تکثیر کرد..
عشق یعنی یک نماز از جنس نور..
از سر اخلاص در وقت حضور..
هم نفس بالحظه های ناب ناب..
ذره ذره محو نور آفتاب..
تا خدا یک لحظه ی سبز دعاست..
عاشقی یک فرصت بی انتهاست..
... *(رمضان مبارک...التماس دعا )*...
خالق پنهان
بعد تو مـــــرگ،هم آغوش تن و جان منست
رنگ زیبایی دو چشمــــان تو ایمان منست
از زمین تا به فلک نام تورا می پــــــــرسم
ذکر نــــــــام تو طبیب تن بی جان منست
همه شب تا به سحر از می مویت مـــستم
ارچه می، مست زافکار پریشــــان منست
من درین عشــــــق بجز آه نجستم غیـری
گرچه این آه، تمام سروسامــــــان منست
تابه کی از گل رویت به صدایی دلخوش
رخ زیبای تو خود خالق پنهان منـــست
زندگی با همه شور وطـــــــرب انگیزی
قفس کوچـــک و سردیست که زندان منست
آخــــــــرین نــــــــاله که از دل به برون می خیزد
نـــــاله مبهم گنگیست که پـــــــایــــــــان منست
تکه ابری شدم در آسمان قلبم
خواستم گذر کنم از غم و سیاهی
وقتی آسمان دلم ابری شد
بارانی باریدم بر اوج محبت
ناگهان از ابری چکیدم بر دریچه محبت
از اوج قلبم تا محبت قطره قطره عشق باریدم
باران محبت چه زیباست
که می شوید کینه ها را
حالا که من باران محبت باریدم
قلبم چه زیبا و با صفا شده
اگر در آغاز ابری سیاه آمد در دلم
ولی بارانی بارید از جنس عشق
بارانی از جنس محبت در سرای سینه ام
ای ابر سیاه بر دل عاشقان ببار
تا بشویی کینه ها را و قصه ها را
شعر بی دروغ
ما که این همه برای عشق
آه و ناله ی دروغ می کنیم
راستی چرا...!!!؟
در رثای بی شمار عاشقان
- که بی دریغ -
خون خویش را نثار عشق می کنند
از نثار یک دریغ هم
دریغ می کنیم ؟؟!!!!
دیگر ملالی نیست جز نداشتنت ٬نخواستنت٬راندنت٬باختنت٬رفتنت٬نماندنت٬
با او و هزاران اوی دیگر بودنت٬بدون مکث پاسخ منفی دادنت.و عشقی نیست٬
جز عشق به چشمان ناز تا ابد روشنت. این را برایت نوشته بودم. باز هم مینویسم:
« هر ستاره شبی است که از تو دورم٬آسمان چه پر ستاره است.»
می نویسم که چگونه در تنهایم به اشک های همیشه همراهم
به این لشگر زلال و زیباکه از ضمیری پاک متولدمی شوند
تا یاوران لحظات و تنهایی من باشند پناه می برم
ای عشق ،ای منجی جاودانه ،ای همیشه ماندگار
...با من بمان برای همیشه...
این شعر بسیار زیبا رو حسین عزیز برای ما فرستاده...
آهی کشد آهی کشد ناله و سودا می کند
از بهره غم وی می خورد شاید که آرامش شود
گر غم خورَد چرخی زند در آسمان ها و زمین
راهی رود خطی کشد بر گیسویِ آن مه جبین
آن مه جبین لیلای اوست از کودکی شیدای اوست
در پیچ و تاب زندگی تا مرگ او هم پای اوست
ای ستاره ها که بر فراز آسمان
با نگاه خود اشاره گر نشسته اید
ای ستاره ها که از ورای ابرها
بر جهان نظاره گر نشسته اید
آری این منم که در دل سکوت شب
نامه های عاشقانه پاره میکنم
ای ستاره ها اگر بمن مدد کنید
دامن از غمش پر از ستاره میکنم
با دلی که بویی از وفا نبرده است
جور بیکرانه و بهانه خوشتر است
در کنار این مصاحبان خودپسند
ناز و عشوه های زیرکانه خوشتر است
ای ستاره ها چه شد که در نگاه من
دیگر آن نشاط و نغمه و ترانه مرد ؟
ای ستاره ها چه شد که بر لبان او
آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد ؟
جام باده سر نگون و بسترم تهی
سر نهاده ام به روی نامه های او
سر نهاده ام که در میان این سطور
جستجو کنم نشانی از وفای او
ای ستاره ها مگر شما هم آگهید
از دو رویی و جفای ساکنان خاک
کاینچنین به قلب آسمان نهان شدید
ای ستاره ها ، ستاره های خوب و پاک
من که پشت پا زدم به هر چه هست و نیست
تا که کام او ز عشق خود روا کنم
لعنت خدا بمن اگر بجز جفا
زین سپس به عاشقان با وفا کنم
ای ستاره ها که همچو قطره های اشک
سر بدامن سیاه شب نهاده اید
ای ستاره ها کز آن جهان جاودان
روزنی بسوی این جهان گشاده اید
رفته است و مهرش از دلم نمیرود
ای ستاره ها ، چه شد که او مرا نخواست ؟
ای ستاره ها ، ستاره ها ، ستاره ها
پس دیار عاشقان جاودان کجاست ؟