در من بپیچ وُ شکل همین گردبادها
با من برقص ،ظهر و شب و
بامدادها
تنهاترین مسافر این شهر خسته ام
ناباورانه رفته ام آری
زِ یادها
سیمرغ وُ بیستون وُ تب تیشه در غزل
هی شعله می کشند
درونم نمادها
آه ای خدای معجزه ی شاعرانه ام
خط می زنند بی تو
تنم را مدادها!
خوش کرده ام تمام دلم را به عشق تو
زخمی نزن به
پیکر این اعتماد ها
لب گریه های منجمدم را نظاره کن
پس کی؟بگو
نمی رسی آیا به دادها؟
باید برای آمدن تو دعا کنم
تا لحظه ی
اجابت این آن یکادها
با این همه تو دوری وُ آری نمانده است
چیزی
به غیر خاطره در ذهن بادها
دوستان نظر یادتون نره ...... ممنون
هیچوقت شخصیت خودت رو برای کسی تشریح نکن
چون کسی که
تو رو دوست داشته باشه بهش نیازی نداره
و کسی که ازت بدش بیاد باور نمی
کنه.
وقتی دائم
میگی گرفتارم،
هیچ وقت آزاد نمیشی.
وقتی دائم
میگی وقت ندارم،
بعد هیچوقت زمان پیدا نمی کنی.
وقتی دائم
میگی فردا انجامش میدی،
اونوقت فردای
تو هیچ وقت نمیاد
وقتی صبحا از
خواب بیدار میشیم،
ما دوتا انتخاب داریم.
برگردیم
بخوابیم و رویا ببینیم،
یا بیدار شیم و رویاهامون رو
دنبال کنیم.
انتخاب با شماست...
ما کسایی که به فکرمون هستن رو به
گریه می اندازیم.
ما گریه می کنیم برای کسایی که به
فکرمون نیستن.
و ما به فکر کسایی هستیم که
هیچوقت برامون گریه نمی کنن.
این حقیقت زندگیه. عجیبه ولی
حقیقت داره.
اگه این رو
بفهمی،
هیچوقت برای تغییر دیر نیست.
وقتی تو خوشی و شادی هستی عهد و
پیمان نبند.
وقتی ناراحتی جواب نده.
وقتی عصبانی هستی تصمیم نگیر.
دوباره فکر کن..، عاقلانه رفتار
کن.
زندگی، برگ
بودن در مسیر باد نیست،
امتحان ریشه هاست.!
ریشه هم هرگز اسیر باد نیست.
زندگی چون
پیچک است،
انتهایش
میرسد پیشه خدا
عزیزانم نظر یادتون نره ..... با تشکر و سپاس فراوان
گرد گلزار رخ توست غبار خط ریحان
چو نگارین خط تذهیب به دیباچه ی قرآن
ای لبت آیه ی رحمت دهنت نقطه ی ایمان
هان نه خال است و زنخدان و سر و زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سری است خدایی
تا فکند م به سر کوی وفا رخت اقامت
عمر بی دوست ندامت شدو با دوست غرامت
سروجان وزر جاهم همه گو رو به سلامت
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت همه سهل است
تحمل نکنم بار جدایی...
اگر بتوانم در قلب یک انسان، گوشهای تازه را به او بنمایانم، بیهوده نزیستهام. موضوع خود زندگی است، نه شعف یا درد یا شادی یا ناشادی. نفرت به همان اندازه دوست داشتن خوب است،
یک دشمن میتواند به خوبی یک دوست باشد. برای خود زندگی کن. زندگیات را بزی. سپس به راستی دوست انسان خواهی شد.
من نیازمند آنم که بگذارم چیزهایی که باید، رخ بدهند، پس باید برای حوادث غیر مترقبه آماده بود. برای من هر روزی که میگذرد تفاوت دارد، و وقتی هشتاد سالم بشود، همچنان منتظر تجربههایی خواهم بود که درون و بیرونم را دگرگون کند.
وقتی پیری فرا میرسد، دیگر به کارهایی که کردهام نخواهم اندیشید، دیگر گذشته است. میخواهم از هر لحظه زندگی که برایم باقی مانده، استفاده کنم.
باز دیشب ماه دلتنگ تو بود
ماه و حتی راه دلتنگ تو بود
باز دیشب این دل ویرانه از
دردو رنج و آه دلتنگ تو بود
باز دیشب بال پروازم شکست
گرد غم بر قاب چشمانم نشست
خواستم تا اینکه بگریزم ولی
پای دل را درد هجران تو بست
سلام دوستان
به مناسبت سال جدید میلادی میخوام بهتون یه هدیه بدم.
حتما میپرسین این هدیه چیه؟
این هدیه سایتمون هست که به صورت کامل برای دانلود قرار دادم و به صورت یه فایل زیپ 11 مگابایتی در اومده و وقتی دانلودش کنید و از حالت زیپ خارجش کنید به 33 مگابایت تبدیل میشه و شامل کل سایت عشقستان هست که بیش از 500 مطلب, شعر,عکس و داستان عاشقانه هست و میتونید به راحتی به صورت آفلاین و بدون اتصال به اینترنت اشعار رو بخونید و عکسها رو مرور کنید درست مثل همین الان که توی سایت هستید.
دوستان توجه داشته باشید که هر کسی این کار رو نمیکنه و کل سایتش رو برای دانلود قرار نمیده چون به شدت آمار رو کاهش میده ولی از اونجایی که من بیشتر به فکر شما هستم این کار رو کردم.شما هم برای اینکه ما خوشحال بشیم لطفا نظر بدین.اگه تعداد نظرات زیاد باشه سعی میکنم هر ماهی یک بار فایل آپدیت شده ی سایت رو قرار بدم.
پس دانلود کنید به سلامتی همه ی اونایی که دوستشون داریم و نمیدونن و همه ی اونایی که دوستمون دارن و نمیدونیم.
دوستان خوبم این شعر واقعا زیباست .به شدت توصیه میکنم بخونید.از فروغ فرخزاد هست.نظر هم بدید لطفا
با امیدی گرم و شادی بخش
با نگاهی مست و رویائی
دخترک افسانه میخواند
نیمه شب در کنج تنهائی:
بیگمان روزی زراهی دور
میرسد شهزادهای مغرور
میخورد بر سنگفرش کوچههای شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
میدرخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش.
تار و پود جامهاش از زر
سینهاش پنهان بزیر رشتههائی از در و گوهر
میکشاند هر زمان همراه خود سوئی
باد...... پرهای کلاهش را
یا بر آن پیشانی روشن
حلقه موی سیاهش را
مردمان در گوش هم آهسته میگویند
«آه ... او با این غرور و شوکت و نیرو»
« در جهان یکتاست »
« بیگمان شهزادهای والاست»
دختران سر میکشند از پشت روزنها
گونههاشان آتشین از شرم این دیدار
سینهها لرزان و پر غوغا
در تپش از شوق یک پندار
« شاید او خواهان من باشد »
لیک گوئی دیدة شهزادة زیبا
دیدة مشتاق آنان را نمیبیند
او از این گلزار عطرآگین
برگ سبزی هم نمیچیند
همچنان آرام و بی تشویش
میرود شادان براه خویش
میخورد بر سنگفرش کوچههای شهر
ضربة سم ستور باد پیمایش
مقصد او ..... خانة دلدار زیبایش
مردمان از یکدیگر آهسته میپرسند
«کیست پس این دختر خوشبخت؟ »
ناگهان در خانه میپیچد صدای در
سوی در گویی زشادی میگشایم پر
اوست ... آری ... اوست
« آه، ای شهزاده، ای محبوب رؤیائی
نیمه شبها خواب میدیدم که میآیی»
زیر لب چون کودکی آهسته میخندد
با نگاهی گرم و شوقآلود
بر نگاهم راه میبندد
«ای دو چشمانت رهی روشن بسوی شهر زیبائی
ای نگاهت بادهای در جام مینائی
آه، بشتاب ای لبت همرنگ خون لالة خوشرنگ صحرائی
ره، بسی دور است
لیک در پایان این ره... قصر پر نورست»
مینهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
میخزم در سایة آن سینه و آغوش
میشوم مدهوش
بازهم آرام و بی تشویش
میخورد بر سنگفرش کوچههای شهر
ضربة سم ستور باد پیمایش
میدرخشد شعلة خورشید
بر فراز تاج زیبایش
میکشم همراه او زین شهر غمگین رخت
مردمان با دیدة حیران
زیر لب آهسته میگویند
« دختر خوشبخت!... »
« دختر خوشبخت!... »
« دختر خوشبخت!... »
منتظر نظرات شما هستم