شعر عاشقانه

شعر و عکس عاشقانه عشقستان دوبیتی تک بیتی زیبا قصیده رباعی

شعر عاشقانه

شعر و عکس عاشقانه عشقستان دوبیتی تک بیتی زیبا قصیده رباعی

هرجایی شعری ازفروغ فرخزاد که بنابه دلایلی به چاپ نرسید.


ازپیش من بروکه دل ازارم 

تاپایداروسست وگنهکارم 

درکنج سینه یک دل دیوانه 

درکنج دل هزارهوس دارم 

قلب تو پاک ودامن من ناپاک 

من شاهدم به خلوت بیگانه 

توازشراب بوسه من مستی 

من سرخوش از شراب وپیمانه 

چشمان من هزارزبان دارد 

من ساقی ام به محفل سرمستان 

تاکی زدرد عشق سخن گویی 

گربوسه خواهی ازلب من بستان 

عشق تو همچوپرتومهتابست 

تابیده بی خبربه لجنزاری 

باران رحمتی است که می بارد 

برسنگلاخ قلب گنهکاری 

من ظلمت وتباهی جاویدم 

توافتاب روشن امیدی 

به جانم ای فروغ سعادت بخش 

دیراست این زمان که توتابیدی  

دیرامدی ودامنم ازکف رفت 

دیرامدی وغرق گنه گشتم  

ازتندبادذلت بدنامی  

افسردم وچوشمع تبه گشتم.

اخرین دیدار


اخرین دیدار تنهابانگاهی خوب نیست 

عاشقی بی لذت وترس گناهی خوب نیست 

لااقل یک جرعه از جام شراب من بتوش 

اینقدردل پاک بودن نیزگاهی خوب نیست 

گفته ام یک عمرزیرلب به تو بی رحمی ات 

بادل بیچاره بی سرپناهی خوب نیست 

زندگی صدها خطاوتجربه داردولی 

درقمارعشق هرگزاشتباهی خوب نیست 

حقه های شعبده مخفیست توی یک کلاه 

دست بردن درمیان هر کلاهی خوب نیست 

کاش میشد دست هایت تاابددردست من 

اینکه دستت رابگیرم گاه گاهی خوب نیست 

گرچه می بخشد گناهان مرابااعتراف 

توبه  پیش هرکشیش روسیاهی خوب نیست.

خوابم یا بیدارم


خوابم یا بیدارم توبامنی بامن 

همراه وهمسایه نزدیک ترازپیرهن 

باورکنم یانه هرم نفس هاتو 

ایثارتن سوز نجیب دستاتو 

 

 

خوابم  یا بیدارم لمس تنت خواب نیست 

این روشنی  ازتوست بگوازافتاب نیست 

بگوکه بیدارم بگوکه رویانیست 

بگوکه بعدازاین جدایی بامانیست 

   

 

اگه این فقط یه خوابه تاابد بذاربخوابم 

بذارافتاب شم وتوخواب ازتوچشم توبتابم 

بذاراون پرنده باشم که باتن زخمی اسیره 

عاشق مرگه که شاید توی  دست توبمیره 

 

 

خوابم یابیدارم ای اومده از خواب 

اغوشتوواکن قلب منودریاب 

برای خواب من ای بهترین تعبیر 

بامن مدارا کن ای عشق دامنگیر 

  

 

من بی تو اندوه سرد زمستونم 

پرنده ای زخمی اسیربارونم 

ای مثل من عاشق همتای من محبوب 

بمون بمون با من ای بهترین ای  خوب. 

تو می تونی


بایددیوونگی هاموببخشی 

نگاه سردچشماموببخشی 

میدونم گاهی حرفام خیلی تلخه 

بگو می تونی حرفامو ببخشی 

بایدگاهی تو چشمام خیره باشی 

ببینی تاچقدغمگین وخستم 

نمی دونم دخیل دلخوشیمو 

به چشمای کدوم ایینه بستم 

یه دنیا خاطره توکوله بارم 

منواززندگی مایوس کرده 

شبای بی چراغ زندگیمو 

پرازتنهایی وکابوس کرده 

تومی تونی منواشتی بدی با 

شبای روشن ستاره بازی 

تومی تونی کنار من بمونی 

تومی تونی منوازنوبسازی 

تومی تونی بایه لبخندشیرین 

بدی های منو اسون ببخشی 

می تونی به کویرخشک قلبم 

توبه اهستگی بارون ببخشی 

بایددیوونگی هامو ببخشی.

ماهی و قلب و دریا


این که مدام به سینه ات می کوبد قلب نیست. 

ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.ماهی کوچکی که طعم تنگ ازارش می دهدوبوی دریا هوایی اش کرده است. 

قلب هاهمه نهنگاننددراشتیاق اقیانوس.اماکیست که باور کنددرسینه اش نهنگی می تپد. 

ادم ها ماهی ها رادرتنگ دوست دارندوقلب هارادرسینه. 

اما ماهی وقتی دردریاشناورشدماهی است.  

وقلب وقتی در خدا غوطه خورد قلب است. 

هیچکس نمی تواند نهنگی رادرتنگی نگه داردتوچطور می خواهی قلبت  رادرسینه نگه داری؟ 

وچه دردناک است وقتی نهنگی مچاله می شودودریامختصرمی شود. 

ووقتی قلب خلاصه می شودوادم قانع. 

این ماهی کوچک امابزرگ خواهدشدواین تنگ.تنگ خواهدشدواین اب ته خواهدکشید. 

دریاواقیانوس به کنارنامنتهاوبینهایت پیشکش. 

کاش لااقل اب این تنگ راگاهی عوض می کردی. 

این اب مانده است وبوگرفته است وتو می دانی اب هم که بماند می گندد. 

اب هم که بماند لجن می بنددوحیف ازاین ماهی که در گل ولای بلولد وحیف ازاین قلب که در غلط بغلتد!!!

خدا ولیلی


خدا گفت زمین سردش است چه کسی می تواندزمین را گرم کند؟ 

لیلی گفت:من 

خداشعله ای به اوداد.لیلی شعله راتوی سینه اش گذاشت.  

سینه اش اتش گرفت.خدالبخندزد.لیلی هم. 

خدا گفت:شعله را خرج کن زمینم را به اتش بکش. 

لیلی خودش را به اتش کشید خدا سوختنش را تماشا کرد. 

لیلی گر  میگرفت.خدا حظ می کرد. 

لیلی می ترسید. می ترسید اتش اش تمام شود. 

لیلی چیزی از خدا خواست خدا اجابت کرد. 

مجنون سررسید مجنون هیزم اتش لیلی شد. 

اتش زبانه کشید. اتش ماند زمین خداگرم شد. 

خداگفت اگر لیلی نبود زمین من همیشه سردش بود. 

لیلی گفت:امانتی ات زیادی داغ است زیادی تنداست. 

خاکستر مجنون هم دارد میسوزد.امانتی ات را پس میگیری؟ 

خدا گفت :خاکسترت رادوست دارم خاکسترت راپس میگیرم. 

لیلی گفت:کاش مادر می شدم مجنون بچه اش را بغل می کرد. 

خداگفت:مادری بهانه عشق است .بهانه سوختن تو بی بهانه عاشقی تو بی بهانه می سوزی. 

لیلی گفت:دلم زندگی می خواهد ساده بی تاب بی تب. 

خداگفت:اما من تب وتابم.بی من میمیری. 

لیلی گفت:پایان قصه ام زیادی غم انگیزاست.مرگ من مرگ مجنون. 

پایان قصه ام راعوض می کنی؟ 

خداگفت:پایان قصه ات اشک است اشک دریاست. 

دریاتشنگی است ومن تشنگی ام.  

تشنگی واب پایانی از این قشنگتربلدی؟

شعرخدا

ابلیس ای  خدای بدیها!توشاعری 

من بارها به شاعریت رشک برده ام 

شاعرتویی که این همه شعرافریدی 

غافل منم که این همه افسوس خورده ام 

((عشق))و((قمار))شعرخدانیست شعرتوست 

هرگزکسی به شعرتوبی اعتنانماند 

غیرازخداکه هیچ یک ازاین دورانخواست 

در((عشق))ودر((قمار))کسی پارسانماند 

((زن))شعرتوست باهمه مردم فریبی اش 

((زن))شعرتوست باهمه شورافریدنش  

((اواز))و((می))که زاده طبع خدانبود 

این خوردنش حرام شد ان یک شنیدش! 

در((بوسه))و((نگاه))توشادی نهفته ای 

در((مستی ))و((گناه))تولذت نهاده ای 

برهرکه دربهشت خدایی طمع نبست 

دروازه ی بهشت زمین راگشاده ای 

امااگرتوشعرفراوان سروده ای 

شعرخدایکی ست ولی شاهکاراوست 

شعرخداغم است غم دلنشین وبس 

اری غمی که معجزه اشکاراوست! 

دانم چه شعرها که تو گفتی واونگفت 

یاازتوبیش گفت ونهان کرد نام را  

امااگرخداوتوراپیش هم نهند  

ایاتوخودکدام پسندی  کدامرا 

مطالب بسیار زیبا شعر عاشقانه

بگذارباتوبگویم که درکوهستان زندگی هیچ قله ای هدف نیست.

زندگی خودش هدف خویش است.

 زندگی نه وسیله ای برای رسیدن به یک پایان 

که پایانی برای خودزندگی است.

همراه با اوازنسیم

پرندگان درپرواز

گل های سرخ پیچان ورقصان

خنده ی افتاب درسپیده دمان

چشمک ستارگان درشامگاهان

مردی دردام عشقی گرفتار

کودکی مشغول بازی درخیابان...

هیچ هدفی دران دوردست هانیست.

زندگی صرفاازخودلذت می برد ازخودبه وجدمی اید.

انرژی درحال لبریزش وفوران است.

درحال رقص برای هیچ منظورخاصی.

این نه کاراست ونه وظیفه.

زندگی بازی عشق است

شاعری است

موسیقی است